مفهومی به نام ملت
بسیار میشنویم در مورد ملت ایران. چنان از ملت سخن میگویند گویی موجودی است عینی و با وجود خارجی...
نخست ببینیم ملت چیست. ملت مجموعهای از اقوام را شامل میشود که بنا به برخی خصایل و مزایای مشترک گرد هم آمدهاند و زیر یک پرچم منافع خویش را در عرصه جهانی دنبال میکنند. از ملل قدیمی چین و هند بگیرید تا همین ملل اخیر امریکا و کانادا.
در امریکا از لاتینوی ساکن سندیگو تا اسکیموی آلاسکایی همه امریکایی هستند٬ همه در راستای منافع امریکا حرکت میکنند٬ مالیات میپردازند٬ رای میدهند و در افتخارات آن شریکند.
از دیدگاهی دیگر جامعه از پایین ترین سطح که خانواده باشد میآغازد و تا بالاترین سطح که همان ملت باشد شامل میشود.
از خانوادههای ایرانی که بگویم -بنابه مشاهدات خودم- استحکام چندانی ندارند. چه بسیاری بستگان که سالها با هم روابطی ندارند و قهر هستند٬ بنا به مسایل مالی٬ یا اخلاقی و حق وحقوقی. خیلیهایشان هم بیدلیل نیستند و تنها یک سوء تفاهم باعثشان نیست. یا دیدهام اعضای یک خانواده حق یکدیگر را پایمال میکنند. به بیان سادهتر در خیلی از خانوادههای ایرانی٬ افراد منافع فردی را بالاتر از منافع خانوادگی و یا هر چیز دیگری میبینند.
مجموعه چند خانوار یک محله -یا در مقیاس قدیم یک روستا- را میسازد. باز هم کمتر دیده میشود که همکاری بین چند خانواده در بهتر شدن سطح زندگی در محلهای عیان شود. هر خانوادهای به فکر نفع خودش و راحتی خودش است و ککش هم نمیگزد اگر کاری که میکند باعث نازیبایی محل٬ یا آلودگی و غیره شود.
حالا همین مقیاس را بگیرید و پله پله بالا بروید تا به سطح بالای جامعه که ملت باشد برسید. چیزی به عنوان آبروی ملی٬ ثروت ملی٬ یا اعتبار ملی برای اکثر مردم تعریف نشده است. از سیاستمداران بگیر که ابلهانه ترین کارها را میکنند تا همین مردم عادی که در کشورهای بیگانه از هر فرصتی برای نفع شخصیشان استفاده میکنند٬ به هر بهایی. آبروی ایرانی شده فرش و پسته و زعفران٬ که کیفیت آنها هم سال به سال پایین تر میآید.
این دنبال منافع شخصی بودن باعث شده که مفهومی به نام ملت عملاً در بیم مردم ناشناخته بماند. اگر کسی -سیاستمداری- سر ملت را شیره بمالد کسی معترض نمیشود چون مفهومی به نام ملت در بین ایرانیان شکل نگرفته است؛ اما اگر در رستورانی آشپزی غذای بدی به آنها بدهد سریعاً معترض میشوند. به قول ظریفی در نظر مردم ایران آشپزی تخصص میخواند -و مردم در مقابل غذای بد اعتراض میکنند- اما نخست وزیری و کشورداری تخصص نمیخواهد و هر کسی هرکاری کرد کسی معترض او نمیشود.
به قول مرحوم مصدق:« برای هرکاری که با منافع افراد تماس دارد معلومات لازم است. اگر وزارتی خوب اداره نشد٬ هیچ فردی از افراد از نظر مصالح اجتماعی اعتراض نخواهد نمود...در ایران برای هرکاری معلوماتی لازم است جز برای کارهای بزرگ و دولتی و به ویژه صدارت اعظمی..» {نقل از کتاب خاطرات و تالمات دکتر مصدق}
داستانها لابد شنیدهاید در وظیفه شناسی غربیان در حفظ جامعهشان٬ یعنی اگر رفتار خلاف قاعدهای ببینند٬ بی اعتنا از کنار آن رد نمیشوند. برای نمونه اگر کسی در معبر عمومی آشغالی ریزد٬ یا به او یادآوری میکنند که نکند یا خودشان آن را به زبالهدانی میاندازند و برای ارایه تصویری زیبا از جامعهشان اهمیت قایل هستند. یا اگر سیاستمداری خلاف قاعدهای کند یا دروغی بگوید٬ رسانهها چنان رسوایش میکنند که بخت انتخاب دوبارهاش به مراتب پایین میآید.
در ایران ما مردم حداکثر رایی میدهند٬ بعد خلاص! خیالشان جمع است که فرمان را دادهاند دست کس دیگری و دیگر کاری ندارند که به کجا میروند. تا آب باریکهشان وصل باشد مشکلی ندارند٬ اگر در اخبار بخوانند روزانه کشتگان رانندگیمان از کشتگان روزانه جنگ در دنیا بیشتر است اهمیتی برایشان ندارد٬ چون بستگانشان در تصادف نمردهاند. اگر بخوانند اقتصاد ایران تحت تحریم کمرش میشکند٬ معنیی برای آن درک نمیکنند. افکار عمومی هم که مطلقا معنی ندارد٬ حداکثر حرفهایی را که از رادیوی بیگانهای ناقص شنیدهاند تکرار میکنند و با دوتا شایعه هم نظرشان برمیگردد.
چنین مردمی در قبال کشورشان چه احساس مسولیتی یاد گرفتهاند که بکنند؟ اگر فرصتی بیابند بارشان را میبندند و مهاجر میشوند به استرالیا و کانادا٬ یا به بهانه تحصیل فرزندانشان را میفرستند قبرس و مالزی و ارمنستان.
نمیدانم بر چه اساسی نام این مجموعه مردم را میتوان ملت نهاد. جند درصدشان معنی منافع جمعی را میفهمند٬ چند درصدشان حاضرند پای آن از منافع فردیشان بدهند. چند نسل آموزش لازم است تا چنین مفهومی برای ایرانیان جا بیافتد؟ مردمی که تا همین صد سال پیش میهن را به معنی آبادیشان میدانستند...
نخست ببینیم ملت چیست. ملت مجموعهای از اقوام را شامل میشود که بنا به برخی خصایل و مزایای مشترک گرد هم آمدهاند و زیر یک پرچم منافع خویش را در عرصه جهانی دنبال میکنند. از ملل قدیمی چین و هند بگیرید تا همین ملل اخیر امریکا و کانادا.
در امریکا از لاتینوی ساکن سندیگو تا اسکیموی آلاسکایی همه امریکایی هستند٬ همه در راستای منافع امریکا حرکت میکنند٬ مالیات میپردازند٬ رای میدهند و در افتخارات آن شریکند.
از دیدگاهی دیگر جامعه از پایین ترین سطح که خانواده باشد میآغازد و تا بالاترین سطح که همان ملت باشد شامل میشود.
از خانوادههای ایرانی که بگویم -بنابه مشاهدات خودم- استحکام چندانی ندارند. چه بسیاری بستگان که سالها با هم روابطی ندارند و قهر هستند٬ بنا به مسایل مالی٬ یا اخلاقی و حق وحقوقی. خیلیهایشان هم بیدلیل نیستند و تنها یک سوء تفاهم باعثشان نیست. یا دیدهام اعضای یک خانواده حق یکدیگر را پایمال میکنند. به بیان سادهتر در خیلی از خانوادههای ایرانی٬ افراد منافع فردی را بالاتر از منافع خانوادگی و یا هر چیز دیگری میبینند.
مجموعه چند خانوار یک محله -یا در مقیاس قدیم یک روستا- را میسازد. باز هم کمتر دیده میشود که همکاری بین چند خانواده در بهتر شدن سطح زندگی در محلهای عیان شود. هر خانوادهای به فکر نفع خودش و راحتی خودش است و ککش هم نمیگزد اگر کاری که میکند باعث نازیبایی محل٬ یا آلودگی و غیره شود.
حالا همین مقیاس را بگیرید و پله پله بالا بروید تا به سطح بالای جامعه که ملت باشد برسید. چیزی به عنوان آبروی ملی٬ ثروت ملی٬ یا اعتبار ملی برای اکثر مردم تعریف نشده است. از سیاستمداران بگیر که ابلهانه ترین کارها را میکنند تا همین مردم عادی که در کشورهای بیگانه از هر فرصتی برای نفع شخصیشان استفاده میکنند٬ به هر بهایی. آبروی ایرانی شده فرش و پسته و زعفران٬ که کیفیت آنها هم سال به سال پایین تر میآید.
این دنبال منافع شخصی بودن باعث شده که مفهومی به نام ملت عملاً در بیم مردم ناشناخته بماند. اگر کسی -سیاستمداری- سر ملت را شیره بمالد کسی معترض نمیشود چون مفهومی به نام ملت در بین ایرانیان شکل نگرفته است؛ اما اگر در رستورانی آشپزی غذای بدی به آنها بدهد سریعاً معترض میشوند. به قول ظریفی در نظر مردم ایران آشپزی تخصص میخواند -و مردم در مقابل غذای بد اعتراض میکنند- اما نخست وزیری و کشورداری تخصص نمیخواهد و هر کسی هرکاری کرد کسی معترض او نمیشود.
به قول مرحوم مصدق:« برای هرکاری که با منافع افراد تماس دارد معلومات لازم است. اگر وزارتی خوب اداره نشد٬ هیچ فردی از افراد از نظر مصالح اجتماعی اعتراض نخواهد نمود...در ایران برای هرکاری معلوماتی لازم است جز برای کارهای بزرگ و دولتی و به ویژه صدارت اعظمی..» {نقل از کتاب خاطرات و تالمات دکتر مصدق}
داستانها لابد شنیدهاید در وظیفه شناسی غربیان در حفظ جامعهشان٬ یعنی اگر رفتار خلاف قاعدهای ببینند٬ بی اعتنا از کنار آن رد نمیشوند. برای نمونه اگر کسی در معبر عمومی آشغالی ریزد٬ یا به او یادآوری میکنند که نکند یا خودشان آن را به زبالهدانی میاندازند و برای ارایه تصویری زیبا از جامعهشان اهمیت قایل هستند. یا اگر سیاستمداری خلاف قاعدهای کند یا دروغی بگوید٬ رسانهها چنان رسوایش میکنند که بخت انتخاب دوبارهاش به مراتب پایین میآید.
در ایران ما مردم حداکثر رایی میدهند٬ بعد خلاص! خیالشان جمع است که فرمان را دادهاند دست کس دیگری و دیگر کاری ندارند که به کجا میروند. تا آب باریکهشان وصل باشد مشکلی ندارند٬ اگر در اخبار بخوانند روزانه کشتگان رانندگیمان از کشتگان روزانه جنگ در دنیا بیشتر است اهمیتی برایشان ندارد٬ چون بستگانشان در تصادف نمردهاند. اگر بخوانند اقتصاد ایران تحت تحریم کمرش میشکند٬ معنیی برای آن درک نمیکنند. افکار عمومی هم که مطلقا معنی ندارد٬ حداکثر حرفهایی را که از رادیوی بیگانهای ناقص شنیدهاند تکرار میکنند و با دوتا شایعه هم نظرشان برمیگردد.
چنین مردمی در قبال کشورشان چه احساس مسولیتی یاد گرفتهاند که بکنند؟ اگر فرصتی بیابند بارشان را میبندند و مهاجر میشوند به استرالیا و کانادا٬ یا به بهانه تحصیل فرزندانشان را میفرستند قبرس و مالزی و ارمنستان.
نمیدانم بر چه اساسی نام این مجموعه مردم را میتوان ملت نهاد. جند درصدشان معنی منافع جمعی را میفهمند٬ چند درصدشان حاضرند پای آن از منافع فردیشان بدهند. چند نسل آموزش لازم است تا چنین مفهومی برای ایرانیان جا بیافتد؟ مردمی که تا همین صد سال پیش میهن را به معنی آبادیشان میدانستند...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home