"آدما مثه کتابن"
مدتی پیش این جمله را در صفحه شخصی کسی دیدیم:
« آدما مثل یه كتاب می مونن كه تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابن پس سعی كن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی برای اینكه وقتی تموم بشی مطمئن باش می رن سر یه كتاب دیگه.»
ظاهر امر که حکایت از تجربه ناموفق عاطفیی دارد. خود من نوع غیر عاطفیاش را تجربه کردهام. در آغاز دوران دانشگاهی فردی بود٬ حدود ۲ماهی که با او بودم تمام شد! دیگر به تکرار افتاده بود و مانند یک نوار تکراری میماند. خسته کننده شده بود که من حرف و حدیث جدید میزدم و او خاطرات و نظرات لایتغیر خودش را تکرار میکرد٬ گویی زمان برایش متوقف شده بود٬ نه تجربه جدیدی٬ نه فیلمی٬ نه چیزی... خلاصه هیچ حرف جدیدی برای زدن نداشت. خواه ناخواه هم رابطه ما با هم تمام شد و به همان احوالپرسی اولیه محدود ماند.
البته منظور من از تمام شدن اتمام پرحرفی نبود٬ حرف هست ولی نکته جدیدی در آن نیست٬ تکرار و تکرار همان نظرات قبلی در الفاظ جدید.
اغلب خوشحال میشوم پای صحبت دوستان همدل که مینشینم حتی بعد هفتهها٬ میبینم باز هم برایم پر از حرفها و نکاتی هستند تازه و شنیدنی٬ که باید در کتابها خواند.
البته طبیعی هم هست که کسی چیزی در خودش نریزد -مطالعه٬ سفر٬ تجربه یا همنفسی با صاحبدلی نکند- به اتمام و تکرار برسد. بهانه بیوقتی و بیحوصلگی البته همیشه همراه عوامی هست که پروایی ندارند که درجا بزنند.
« آدما مثل یه كتاب می مونن كه تا وقتی تموم نشن برای دیگران جذابن پس سعی كن خودتو جلوی دیگران تند تند ورق نزنی تا زود تموم بشی برای اینكه وقتی تموم بشی مطمئن باش می رن سر یه كتاب دیگه.»
ظاهر امر که حکایت از تجربه ناموفق عاطفیی دارد. خود من نوع غیر عاطفیاش را تجربه کردهام. در آغاز دوران دانشگاهی فردی بود٬ حدود ۲ماهی که با او بودم تمام شد! دیگر به تکرار افتاده بود و مانند یک نوار تکراری میماند. خسته کننده شده بود که من حرف و حدیث جدید میزدم و او خاطرات و نظرات لایتغیر خودش را تکرار میکرد٬ گویی زمان برایش متوقف شده بود٬ نه تجربه جدیدی٬ نه فیلمی٬ نه چیزی... خلاصه هیچ حرف جدیدی برای زدن نداشت. خواه ناخواه هم رابطه ما با هم تمام شد و به همان احوالپرسی اولیه محدود ماند.
البته منظور من از تمام شدن اتمام پرحرفی نبود٬ حرف هست ولی نکته جدیدی در آن نیست٬ تکرار و تکرار همان نظرات قبلی در الفاظ جدید.
اغلب خوشحال میشوم پای صحبت دوستان همدل که مینشینم حتی بعد هفتهها٬ میبینم باز هم برایم پر از حرفها و نکاتی هستند تازه و شنیدنی٬ که باید در کتابها خواند.
البته طبیعی هم هست که کسی چیزی در خودش نریزد -مطالعه٬ سفر٬ تجربه یا همنفسی با صاحبدلی نکند- به اتمام و تکرار برسد. بهانه بیوقتی و بیحوصلگی البته همیشه همراه عوامی هست که پروایی ندارند که درجا بزنند.
Labels: general
0 Comments:
Post a Comment
<< Home