در لزوم منظم اندیشیدن:
خیلی اوقات نوشتهای -یا عامتر٬ اغلب نوشتهای در وبلاگی (مثلاً این)- میبینم که در درک منظور نویسندهاش مشکل دارم. تکتک کلمات معنیدارند٬ گاهی جملات هم معنیدارند٬ گاهی آنها هم نه؛ خلاصه ارتباط معنایی بین کلمات و جملات گماست. اوایل میاندیشیدم لابد متن٬ متنی احسایس است که باید در حسش قرار بگیری تا درکش کنی٬ اما با خواندن چند باره٬ این ظن هم از بین میرفت.
دیدن چنین "تالیفات" گُنگی در مطبوعات رسمیتر٬ معمولاً نشان از آن دارد که آن تالیفات٬ "ترجمه" هستند و مترجم٬ بدون درک معنی٬ کلمات مترادف را کنار هم ردیف کرده٬ اسمش را هم بجای اینکه بگذارد مترجم٬ گذاشته مؤلف. [زمانی به توصیه آشنایی٬ کتاب کیمیاگر پائولو کوییلو را خواندم. کم نبود جملاتی را که مجبور میشدم به انگلیسی برگردانم تا معنی صحیحشان را دریابم!]
کم پیش نمیآید که پای صحبت کسی مینشینم و باز همان حس مشابه به سراغم میآید؛ با آنکه معنی کلمات منفرد را میدانم٬ نمیفهمم گوینده چه مفاهیم و معنایی را میخواهد در گفتارش القا کند. در چنین موقعیتی٬ حسن قضیه این است که اگر گوینده مجال بدهد٬ میتوان با سوالهایی٬ از منظورش پرسید و حکایتش را متوجه شد. اغلب حکایتش را با کلماتی دیگر و در جملاتی کوتاهتر برایش بازگو میکنم تا تأیید کند...
مشکلی تداول چنین رویهای از نظر من، فراموشی روال منطقی فکر در گفتگو است. اگر کسی قبل آن که به چیزی فکر کند٬ از آن داد سخن بدهد٬ کم نیست جملات و کلمات کم معنی و نابجا و یا زایدی که بر زبان میآید بدون اینکه ارزشی اطلاعاتیی داشته باشند.
ترس از سکوت و بدجلوه کردن آن، بسیاری را به سخن گفتن لاینقطع تشویق میکند؛ شاید که از نظرشان ساکت نشستن دونفر روبروی هم، برابر بیعلاقگیشان به هم باشد.
دیدن چنین "تالیفات" گُنگی در مطبوعات رسمیتر٬ معمولاً نشان از آن دارد که آن تالیفات٬ "ترجمه" هستند و مترجم٬ بدون درک معنی٬ کلمات مترادف را کنار هم ردیف کرده٬ اسمش را هم بجای اینکه بگذارد مترجم٬ گذاشته مؤلف. [زمانی به توصیه آشنایی٬ کتاب کیمیاگر پائولو کوییلو را خواندم. کم نبود جملاتی را که مجبور میشدم به انگلیسی برگردانم تا معنی صحیحشان را دریابم!]
کم پیش نمیآید که پای صحبت کسی مینشینم و باز همان حس مشابه به سراغم میآید؛ با آنکه معنی کلمات منفرد را میدانم٬ نمیفهمم گوینده چه مفاهیم و معنایی را میخواهد در گفتارش القا کند. در چنین موقعیتی٬ حسن قضیه این است که اگر گوینده مجال بدهد٬ میتوان با سوالهایی٬ از منظورش پرسید و حکایتش را متوجه شد. اغلب حکایتش را با کلماتی دیگر و در جملاتی کوتاهتر برایش بازگو میکنم تا تأیید کند...
مشکلی تداول چنین رویهای از نظر من، فراموشی روال منطقی فکر در گفتگو است. اگر کسی قبل آن که به چیزی فکر کند٬ از آن داد سخن بدهد٬ کم نیست جملات و کلمات کم معنی و نابجا و یا زایدی که بر زبان میآید بدون اینکه ارزشی اطلاعاتیی داشته باشند.
ترس از سکوت و بدجلوه کردن آن، بسیاری را به سخن گفتن لاینقطع تشویق میکند؛ شاید که از نظرشان ساکت نشستن دونفر روبروی هم، برابر بیعلاقگیشان به هم باشد.
Labels: ethics, general, language, psychology, society, خلقیات ایرانی
1 Comments:
سلام، بعضی ها مفرداتشان خوب است ، اما مرده شور ترکیبشان را ببرد. اگر دو نفر موضوع مشترک نداشته باشند، سکوتشان بهتر است . جون هر کدام - دست کم - می توانند در موضوعات مورد علاقه و مبتلا به شان فکر کنند.
Post a Comment
<< Home