پاره‌سنگ: شعری از سعیدی سیرجانی

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2005/12/22

شعری از سعیدی سیرجانی

هيچ باور داری؟
زير اين بر شده‌ دودوش زنگاری
سرزمينی است عجيب
همه چيزش وارون
كاندر او مرگ به از زندگی است
شرف انسان در بندگی است
ديده‌ گريان خوب است و لب خندان بد
موهبت‌های خدا فقر و نياز و مرض است
كه كنی عصيان تو اگر سير شوی
هيچ پنداشتي ای بسته به آينده اميد
عاشق صبح سپيد
ای به سودای طلوع سحری جسته ز جا
راهپيمای جهان فردا
كز پس عمری سعي و عمل و شوق و اميد
زير آوار شب تيره زمينگير شوی؟
وندر اين دامگه جهل و جنون زرق و ريا
به گناهی كه چرا دم زدی از چون و چرا
هدف ناوك تيرافكن تكفير شوی
هيچ پيش آمده كز هستي دلگير شوی؟
هيچ پيش آمده كز جان و جهان سير شوی؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home