پاره‌سنگ: بر آستان وفا

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2005/12/28

بر آستان وفا

كجايی ای كه دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خيال پريشان به چشم بی خواب است
به ساكنان سلامت خبر كه خواهد برد
كه باز كشتی ما در ميان غرقاب است
ز چشم خويش گرفتم قياس كار جهان
كه نقش مردم حق بين هميشه بر آب است
به سينه سر محبت نهان كنيد كه باز
هزار تير بلا در كمين احباب است
ببين در آينه داری ثبات سينه ما
اگر چه با دل لرزان به سان سيماب است
بر آستان وفا سر نهاده ايم و هنوز
اگر اميد گشايش بود ازين باب است
قدح ز هر كه گرفتم به جز خمار نداشت
مريد ساقي خويشم كه باده اش ناب است
مدار چشم اميد از چراغدار سپهر
سياه گوشه زندان چه جائ مهتاب است
زمانه كيفر بيداد سخت خواهد داد
سزای رستم بد روز مرگ سهراب است
عقاب ها به هوا پر گشاده اند و دريغ
كه اين نمايش پرواز نقش در قاب است
در آرزوي تو آخر به باد خواهد رفت
چنين كه جان پريشان سايه بي تاب است
هوشنگ ابتهاج

0 Comments:

Post a Comment

<< Home