تنوع تا به کجا؟
در مملکت خارجه مخصوصاً در جایی که از تمام فرهنگ ها موجود باشند مثل اکثر شهرهای بزرگ غرب٬ مقایسه مردم ایرانی زاده با دیگر ملل نتایج جالبی میدهد.
تا این جایی که مشاهدات من نشان میدهد٬ در مورد دانشجویان ملل دیگر٬ مثلاً چینی ٬هندی٬ بنگلادشی یا روس٬ این طور است که دانشجویی میآید چند صباحی کاروبارش را سر و سامانی میدهد و بعد از مدتی جفتی پیدا میکند از همنژاد خودش٬ خیلی شادمانه ایام میگذرانند بعد از آن.
دانشجوی ایرانی میآید سالهای سال به دنبال نایافته ای که در ذهنش دارد میگردد و نمییابد. خیلی هم علت ساده است: دنیای هر ایرانی با ایرانی دیگری متفاوت است و این تنوع به نحو شگفت انگیزی وسیع است. علتش را هم در پایان از نظر خودم مینویسم.
دنیای یک کانادایی را مثلاً در نظر بگیرید٬ رشته ای دانشگاهی بخوانند و کاری پیدا کنند٬ آخر هفته با رفقا به شادخواری بگذرانند یا اگر اهل مذهبند به کلیسایی بروند و در خیریه ای شرکت کنند. کسی هم گروه دیگر را خطا کار نمیداند.
حالا برای یک ایرانی ببینید چقدر ارزش و ضد ارزش ساخته شده. مثلاً موسیقی: یک عده موسیقی سنتی گوش میدهند٬ عده دیگر موسیقی غربی٬ عده دیگر پاپ لسآنجلس٬ عده ای هم کلاسیک. جالب این است که هر زیر گروه دیگر شنوندگان گروه دیگر را تخطئه میکنند؛ این میگوید آن یکی «مبتذل» است٬ آن میگوید این یکی «پا منقلی» است٬ دیگری میگوید آن یکی«بشکن و بالا بنداز» است٬ آن یکی را میگویند کلاس «انتلکچوالی» میگذارند...
یا مثلاً قضیه دین داری: این یکی نماز میخواند ولی حجاب ندارد٬ آن یکی اصل را بر دل پاک میداند و به چیزی پایبند نیست٬ دیگری مشروب هم میخورد نماز هم میخواند. دیگری نماز نمیخواند ولی روزه را مرتب میگیرد٬ دیگری بجز اجرای سفت و سخت همه احکام چیزی را دین نمیداند. این یکی دین را امّلی میداند و رعایت آن را عین عقب افتادگی و ... باز هم هر گروهی گروه دیگر را تخطئه میکنند و جز عمل خودشان چیزی را صحیح نمیدانند.
هر قضیه دیگری بگیرید باز ما ایرانیان چنان آن را جزء به جزء جبهه بندی و ارزشگذاری کردهایم که کسی از بیرون به آن نگاه کند متعجب خواهد شد.
حالا حساب کنید دو جوان از چنین جامعهای که برای هر چیزی جزء به جزء ارزشگذاری کرده بخواهند در استانداردهای هم بگنجند. احتمال چقدر است؟! در جامعهای که چیزی چیز دیگری را تخطئه نکرده و همه چیز خوب و محترمند احتمال چقدر است؟
میتوانید متصور بشوید مثلاً در آلمان کسی فکر کند چون طرف آخر هفته در میکدهها خوش میگذراند آدم فاسدی است؟ یا این که چون هر یکشنبه در مراسم کلیسا حاضر میشود مذهبی یا مثلاً «امّل» است؟! مضحک نیست؟
اما چی شد که این طور شد؟ البته از نظر من؛
صد سال پیش لابد مانند من فکر میکنید چنین مشکلی بین ایرانیان موجود نبود: جامعه ما یا روستایی بود٬ با ارزشهای آن٬ تعریف شده و واضح٬ مثلاً مذهبی بودن و آیین آن معلوم بود٬ بی مذهبی هم معلوم بوده چی بوده. قسمت دیگر جامعه هم شهری بوده با ارزشهای معلوم آن٬ مرتبه هر کسی معلوم بود و جامعه طبقاتی آن روز هر چیزی را در جایگاهش ملحوظ میگذاشت.
گذشت تا آخرین شاه ایران انقلاب سفیدی کرد و حکم به اصلاحات ارضی داد و نظام ارباب رعیتی هزاران ساله را بر هم زد. گروهی نوکیسه ایجاد شدند٬ با فرهنگ روستایی ولی امکانات مالی شهری. رشد اقتصادی عظیم ایران در دهه ۱۳۵۰ شمسی هم باز طبقات بسیار دیگری را جابجا و برهم زد. بازهم اختلاط و التقاط فرهنگی بیشتر شد. در نهایت انقلاب اسلامی و«ترجیح تعهد بر تخصص» و خانواده گماری ها در نهادهای کشور به این التقاط فرهنگی اضافه کرد و معجون در همی آفرید که اکنون جامعه در حال گذار ایران ما است.
از دل چنین جامعهای افرادی برمی خیزند که در گذری کمتر از یک نسل باید فاصله فرهنگی چندین طبقه اجتماعی را طی کنند و این چنین است که تعجب آفرین میشود٬ فردی که پدرش تا آخر عمرش تا امامزاده روستایش بیشتر نرفته بوده٬ اکنون باری به هرجهت شده سفیر و دیپلمات. ماشین های آخرین مدل سوار میشود٬ اصول دیپلماتیک را باید بلد باشد٬ از طرفی آموزه های والدینش چیز دیگری است...
کم ندیدهام افراد دیوار به دیواری را که این یکی مثلاً دست دادن زن و مرد را اوج فرهنگ و ارج به شخصیت زن میداند٬ آن یکی اوج بی عفتی و بی غیرتی. حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
دختری و پسری از هم بطور فیزیکی خوششان آمده است٬ این نمیداند ارزش و ضد ارزش دیگری چیست٬ آن دیگری هم به نحو اولی. همنسل و هم فرهنگ اما تلاطم های اجتماعی چنان معیارهای ارزشی را مخلوط و کدر کرده که هر کسی دنیایی برای خودش ساخته و در آن مشغول زندگیش است و متعجب از این که در دنیایش تنهاست...
Labels: society
0 Comments:
Post a Comment
<< Home