نامها و پیشینه ما
به تابلوی اعلانات دانشکدهای در دانشگاهی در کانادا نگاه میکردم؛ فهرستی داشت از نام دانشجویان تحصیلات تکمیلیاش به همراه تصویرشان؛ به لطف شرایط مملکت ایران، تعداد دانشجویان ایرانی در دانشگاههای کانادا کم نیست، در این دانشکده شاید حدود ۴۰ درصد دانشجویان تحصیلات تکمیلی ایرانی بودند. در این میان آنچه در نامهای ایشان توجه مرا جلب کرد، وفور نامهایی طولانی و سه حرفی بود، مثلاً -و نه برای مثال- حسین سعیدی رستمآبادی، یا فاطمه بیژنی سفیدکلایی. نامهایی که پیشینه تاریخی نسل پیشین آنها را عیان میکند.
تا پیش از انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی، تنها حدود ۳۵ درصد مردم ایران شهرنشین بودند. نسبتی که امروزه وارونه شده و کمتر از ۳۵ درصد مردم روستانشین هستند. با معضلاتی که تبدیل طبقه اجتماعی با چنین درصد معتنابهی و در این مدت کم ایجاد میکند لابد آشنایی دارید، از رانندگیهایی که کمترین بویی از مدنیت برده، تا تکرار رفتارها و الگوهای روستا در جامعه آپارتمان نشین شهرها و بسیاری موارد دیگر که شمردن و تحلیل آنها خود یک پست دیگر میشود.
جالب اینجاست کمترکسی از ما چنین پیشینهای را انکار نمیکند و در نظر دارد؛ اکثریت شهرنشینان امروز بر این باورند -یا دوست دارند چنین فکر کنند- که تا هفت پشتشان شهری و متمدن بودهاند، در حالیکه نگاهی به شناسنامه پدربزرگشان نشان میدهد که متولد روستایی بودهاست. البته نه روستایی بودن بد است نه روستانشینی و سابقه آن؛ چیزی که بد است تکرار کارهایی و آموزههای است که برای شرایط دیگری مفید فایده بودهاند و در فرهنگ شهرنشینی جایی ندارند، همچنین انکار گذشته و سعی در محو و زدودن آن کاری نابجاست، خندهدار آنهم در حالی که اکثر مولفهها و رفتارهای فرهنگی آن را با خودمان حمل کنیم، و خوش باشیم به تغییر ظاهریمان که همرنگ دیگران هستیم.
مثال: کسی در روستا روزنامه نمیخوانده است، خبرها دهان به دهان منتقل میشدهاند؛ نسل روستازادگان هم هنوز روزنامه نمیخرند و به خبرهای افواهی علاقه دارند.
تا پیش از انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی، تنها حدود ۳۵ درصد مردم ایران شهرنشین بودند. نسبتی که امروزه وارونه شده و کمتر از ۳۵ درصد مردم روستانشین هستند. با معضلاتی که تبدیل طبقه اجتماعی با چنین درصد معتنابهی و در این مدت کم ایجاد میکند لابد آشنایی دارید، از رانندگیهایی که کمترین بویی از مدنیت برده، تا تکرار رفتارها و الگوهای روستا در جامعه آپارتمان نشین شهرها و بسیاری موارد دیگر که شمردن و تحلیل آنها خود یک پست دیگر میشود.
جالب اینجاست کمترکسی از ما چنین پیشینهای را انکار نمیکند و در نظر دارد؛ اکثریت شهرنشینان امروز بر این باورند -یا دوست دارند چنین فکر کنند- که تا هفت پشتشان شهری و متمدن بودهاند، در حالیکه نگاهی به شناسنامه پدربزرگشان نشان میدهد که متولد روستایی بودهاست. البته نه روستایی بودن بد است نه روستانشینی و سابقه آن؛ چیزی که بد است تکرار کارهایی و آموزههای است که برای شرایط دیگری مفید فایده بودهاند و در فرهنگ شهرنشینی جایی ندارند، همچنین انکار گذشته و سعی در محو و زدودن آن کاری نابجاست، خندهدار آنهم در حالی که اکثر مولفهها و رفتارهای فرهنگی آن را با خودمان حمل کنیم، و خوش باشیم به تغییر ظاهریمان که همرنگ دیگران هستیم.
مثال: کسی در روستا روزنامه نمیخوانده است، خبرها دهان به دهان منتقل میشدهاند؛ نسل روستازادگان هم هنوز روزنامه نمیخرند و به خبرهای افواهی علاقه دارند.
1 Comments:
سلام، گل گفتی.
Post a Comment
<< Home