پاره‌سنگ: چاقی

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/10/12

چاقی


افراد چاق متعددی را دیده و مطالعه =observe کرده‌ام. به نظر چاقی بیشتر از آن که به تحرک و رژیم غذایی بستگی داشته باشد٬ به اراده فرد بستگی دارد. به بیان دیگر از نظر من چاقی ( یا آنطور که من دوست دارم بناممش٬ شکمچرانی) بیشتر از روی اعتیاد است تا کم تحرکی.
فردی را می‌دیدم٬ همسن من حدوداً که رژیم غذاییمان کاملاً یکسان بود -در جایی زندگی می‌کردیم که برای همه غذای یکسانی ارائه می‌شد- چندی در نظر گرفتم که چرا او ۲ برابر من وزن دارد. سر میز شام که می‌نشستیم٬ من معمولاً نصف شامم را برای بعدترم که گرسنه می‌شدم حفظ می‌کردم٬ او نه تنها شام و دسر و سوپ را به مقدار معتنابهی می‌خورد٬ بعد از غذا کره روی نان می‌مالید و با اشتیاق باز می‌خورد! وقتی٬ گفتم که چه تعجب! گفت آخر کره خوشمزه است (البته من هم کاملاً موافقم که خوشمزه است)٬ گفتم خوب٬ نخور که چاق نشی! گفت تو داری سوخت‌وساز بدن مرا با بدن خودت مقایسه می‌کنی؟! و باز هم مشغول خوردن شد!

دوست دیگری پیش من آمده بود زمانی برای چایی٬ شکلات تعارفش کردم (و شکلات خوشمزه‌ای هم بود) مقداری خورد و پرسید که چند خریده‌ام. مقداری گفتم و بعد با تعجب دیدم که مقدار پول را داد و همه شکلاتها را خورد. در حالی که من شاید در طول دو هفته شکلات ها را تمام نمی‌کردم. از نظر خودش البته چیز عجیبی نبود .

شاید فرق انسان های چاق و ناچاق بر این باشد که انسانهای ناچاق هر وقت بخواهند می‌توانند اراده کنند و دست از خوردن بردارند٬ بدون هیچ احساس خاصی (شاید مقداری احساس گرسنگی) در حالیکه انسانهای چاق تا جایی که جا باشد و غذا باشد می‌خورند و باکی هم به دل راه نمی‌دهند و اگر از غذا محروم شوند احساس ناراحتیی پیدا می‌کنند.

از خودم که بگویم٬ زمانی تصمیم گرفتم که از زیروزن نرمال بودن (یعنی ۱۲-) درآیم و به وزن نرمال برسم. برنامه غذایی خاصی لازم نبود٬ جز گوشتی که هر روزه یا دو روز مرتب می‌خوردم و شیر پرچربی که صبح ها می‌نوشیدم٬ و وعده های غذایی مرتب. زمانی به خودم آمدم که وزنم از حد نرمال هم بالاتر است و بدنم بیشتر چربی گرفته است تا گوشت! البته بعدش شیر پرچرب و کره و ... را حذف کردم٬ روغن غذاهایم را به حداقل ممکن رساندم٬ صبحانه را زیاد کردم و نهار را کمتر و مقداری هم دوچرخه سواری٬ در عرض یک ماه ۵ کیلو کم کردم و به وزن نرمال رسیدم.

این تجربه خودم را که دیده‌ام حرف کسانی را که از سوخت و ساز و تفاوت بدن ها و ... برای توجیه شکمچرانی‌شان استفاده می‌کنند برایم غیرقابل قبول می‌آید. ساده است٬ وقتی کسی دوبرابر مقدار عادی فرد دیگری هر دفعه غذا می‌خورد٬ البته که چاق هم می‌شود٬ مگر یک آدم چقدر می‌تواند در روز اضافه فعالیت کند و بدود تا انرژی اضافه را بسوزاند؟ چرا کمتر نخوریم که کمتر بسوزانیم؟ البته اگر بشود جلوی هوس را گرفت...

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home