پاره‌سنگ: Don't cry for me...

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/10/01

Don't cry for me...

همیشه شنیدن آهنگ «آرژانتین٬ برایم گریه نکن» مرا یاد شعر "طلوعی از مغرب" نادر نادرپور می‌اندازد:




«در سرزمین من
بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته می تابد
وز آفتاب گمشده تقلید می کند
اما هنوز ، در پس آن قله ی سپید
خورشید در شمایل سیمرغ زنده است
یک روز ، ناگهان
می بینمش که سایه فکندست بر سرم ...

من شاهد برآمدن آفتاب شب
در سرزمین دیگر و آفاق دیگرم
گویی به ابتدای جهان باز گشته‌ام ...

وین آفتاب تازه در آفاق باختر
تنها تصوری است ز خورشید خاورم ...

آه ای دیار دور
ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب تست در آفاق باورم
ای خاک یادگار
ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک ، ای زلال تر از آب و آینه
من ، نقش خویش را همه جا در تو دیده‌ام
تا چشم برتو دارم ، در خویش ننگرم ...

فانوس یاد توست که در خواب های من
زیر رواق غربت ، همواره روشن است
برق خیال توست که گاه گریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا ، همیشه ، روشنی توست رهبرم...

شب گرچه در مقابل من ایستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی توست
وز پشت قله های مه آلوده‌ی زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم
ای ملک بی غروب
ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه ی سیمرغ
یک روز ، ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم»

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

<< Home