به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد!؟
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید٬ خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه انسانت این گمان باشد!؟
کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد
ز چاه٬ یوسف جان را چرا فغان باشد
--------------
پدر بنده هم مدتی پیش کالبد خاکی را رها کرد و رفت به منزل بعدی. شعر بالا را از مولوی دوست میداشت و وصیت میکرد برایش بخوانیم و بنویسیم.
تسلیتهای دوستان قابل تعمق است. اکثر اگر خودشان چنین فقدانی را تجربه کردهاند٬ احساسات خودشان را در آن زمان در ایمیل تسلیتشان منعکس کردهاند. همچنین دعاهای ایشان٬ صاحب اندیشهها برای آن درگذشته دعا کردهاند و خواستهاند٬ عوام صبر برای من و یا خانواده آرزوکردهاند٬ بدون ذکری و آرزوی آمرزشی برای او. راستی این آرزوی طول عمر بر چه صیغهای است؟ هنوز هم بر عقیده قدیمم که طول عمر مقابل عمق یا عرض (کیفیت) آن اهمیتی ندارد.
پ.س. در قطعه هنرمندان بودم. برخی با قبر بزرگان عکس یادگاری میانداختند. قبلاً هم دیده بودم عوام با بزرگان عکس میاندازند به یادگار. بهتر نیست با یادگرفتن برخی از آثار بزرگان بخشی از داشتههای آنها را در بر بگیریم تا این که عکسی مثلاً با مقبره فریدون مشیری و حافظ بیندازیم؟
Labels: general
0 Comments:
Post a Comment
<< Home