آشفتگیهای ذهنی:
کم نمیبینم مواردی را که نشان میدهد برخی اذهان درست کار نمیکنند. مثال کلاسیکش اشتباه گرفتن رابطه همبستگی با رابطه علیت است؛
مثلاً فردی گمان میدارد روزهایی که چتر در ماشین حمل میکند شاهد تصادفات بیشتری در خیابان است و از رابطه همبستگی بین حمل چتر و تصادفات نتیجه میگیرد که حمل چتر در خودرو باعث تصادفات میشود؛ در حالی که رابطه علیتی که عقل سالم و منطقی باید برداشت کند این است که حمل چتر در خودرو هیچگونه دخلی به ازدیاد تصادفات ندارد، بلکه بارانی بودن هوا و لغزنده بودن جادههاست که باعث بیشتر شدن تصادفات میشود. و البته در هوای بارانی افراد چترشان را درون خودرویشان حمل میکنند.
موردی که اخیراً دیدم اختلاط وسیله و هدف است؛ دوستی قرار بود که با بقیه دوستان هماهنگیی بکند که بعد از مدتها یکدیگر را ببینیم و دیدارهایی تازه کنیم؛ پیشنهاد داد که میتوانیم برنامه دوچرخهسواریی هم بگذاریم که تفریحی هم کرده باشیم. از آن هماهنگی ایشان برای دیدار دوباره دوستان خبری نشد که نشد چون هوا مساعد دوچرخهسواری نبود! گویی هدف دوچرخهسواری بودهاست که با عدم همراهی هوا ناممکن شود؛ این دوست وسیله و هدف را با هم اشتباه گرفته بود.
همچنین کم نیستند که مثلاً به ازدواج به عنوان هدف نگاه میکنند و وقتی سنشان به عدد معینی رسید خود را ملزم به ازدواج میدانند تا خوشبخت شوند؛ برای چنین افرادی ازدواج یک هدف است نه وسیلهای برای خوشبختی است؛ در حالی که هدف خوشبختی باید باشد که از راه ازدواج شاید فراهم شود.
مورد دیگری که دیدهام خود ویرانگری و یا ازدیاد ضرر است؛ فردی ضرر هنگفتی میکند و از آن پس ضررهای اضافی هم به خود میزند چرا که «دیگر فرقی نمیکند»!، اگر یک میلیون باخته، بیخیال دو هزار دیگر میشود چون دیگر در مقابل میلیون هزار به چشم نمیآید! و همینطور به ضرر خود میافزاید و خود را آشفتهتر میکند.
کتمان واقعیت نیز از دیگر آشفتگیهای ذهنیی است که در برخی افراد دیدهام؛ مثال عامهفهمش این است که کسی میخی به پایش فرورفته باشد و او پایش را کج کج بگذارد و راه برود و با خود بگوید که اتفاقی نیفتاده و خود را با شرایط تازه عادت بدهد، بجای اینکه واقعیت را قبول کند و در صدد بیرون آوردن میخ از پایش دربیاید -در اکثر خانوادههای ایرانی اعتیاد یا بیماریها یا اختلافات را کتمان میکنند، به امید آنکه خودشان بهبود پیدا کنند- در چنین حالاتی با رها کردن مشکلات به حال خودشان اندک اندک به شرایط غیرقابل بازگشت سوق داده میشوند و آنجاست که ویرانکننده است.
در مورد اختلاط لطف و وظیفه هم قبلاً نوشتهام.
مثلاً فردی گمان میدارد روزهایی که چتر در ماشین حمل میکند شاهد تصادفات بیشتری در خیابان است و از رابطه همبستگی بین حمل چتر و تصادفات نتیجه میگیرد که حمل چتر در خودرو باعث تصادفات میشود؛ در حالی که رابطه علیتی که عقل سالم و منطقی باید برداشت کند این است که حمل چتر در خودرو هیچگونه دخلی به ازدیاد تصادفات ندارد، بلکه بارانی بودن هوا و لغزنده بودن جادههاست که باعث بیشتر شدن تصادفات میشود. و البته در هوای بارانی افراد چترشان را درون خودرویشان حمل میکنند.
موردی که اخیراً دیدم اختلاط وسیله و هدف است؛ دوستی قرار بود که با بقیه دوستان هماهنگیی بکند که بعد از مدتها یکدیگر را ببینیم و دیدارهایی تازه کنیم؛ پیشنهاد داد که میتوانیم برنامه دوچرخهسواریی هم بگذاریم که تفریحی هم کرده باشیم. از آن هماهنگی ایشان برای دیدار دوباره دوستان خبری نشد که نشد چون هوا مساعد دوچرخهسواری نبود! گویی هدف دوچرخهسواری بودهاست که با عدم همراهی هوا ناممکن شود؛ این دوست وسیله و هدف را با هم اشتباه گرفته بود.
همچنین کم نیستند که مثلاً به ازدواج به عنوان هدف نگاه میکنند و وقتی سنشان به عدد معینی رسید خود را ملزم به ازدواج میدانند تا خوشبخت شوند؛ برای چنین افرادی ازدواج یک هدف است نه وسیلهای برای خوشبختی است؛ در حالی که هدف خوشبختی باید باشد که از راه ازدواج شاید فراهم شود.
مورد دیگری که دیدهام خود ویرانگری و یا ازدیاد ضرر است؛ فردی ضرر هنگفتی میکند و از آن پس ضررهای اضافی هم به خود میزند چرا که «دیگر فرقی نمیکند»!، اگر یک میلیون باخته، بیخیال دو هزار دیگر میشود چون دیگر در مقابل میلیون هزار به چشم نمیآید! و همینطور به ضرر خود میافزاید و خود را آشفتهتر میکند.
کتمان واقعیت نیز از دیگر آشفتگیهای ذهنیی است که در برخی افراد دیدهام؛ مثال عامهفهمش این است که کسی میخی به پایش فرورفته باشد و او پایش را کج کج بگذارد و راه برود و با خود بگوید که اتفاقی نیفتاده و خود را با شرایط تازه عادت بدهد، بجای اینکه واقعیت را قبول کند و در صدد بیرون آوردن میخ از پایش دربیاید -در اکثر خانوادههای ایرانی اعتیاد یا بیماریها یا اختلافات را کتمان میکنند، به امید آنکه خودشان بهبود پیدا کنند- در چنین حالاتی با رها کردن مشکلات به حال خودشان اندک اندک به شرایط غیرقابل بازگشت سوق داده میشوند و آنجاست که ویرانکننده است.
در مورد اختلاط لطف و وظیفه هم قبلاً نوشتهام.
Labels: Brain structure, general, life, psychology, society, خلقیات ایرانی
1 Comments:
سلام، اگر غیر از این بود که جهان گلستان بود.
Post a Comment
<< Home