پاره‌سنگ: June 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/06/09

مساله مغلق اخلاقی

مساله‌ای را که اینجا می‌نویسم تابحال چندین بار دیده‌ام٬ هنوز جواب آن را البته نتوانسته‌ام پیدا کنم:
پسر و دختری چندین سال با هم رابطه داشته‌اند٬ خوشحال و از هم راضی٬ بسیار لحظات مشترک شادی و غم هم تجربه کرده‌اند٬ البته ازدواج هم نکرده‌اند. می‌گذرد و از قضای روزگار یکی از طرفین فردی از جنس مخالف را می‌بیند٬ از تمام لحاظ متناسب با او٬ و بیشتر از فردی که سالیانی با هم بوده‌اند با این هم توافق- از هر جهت- دارند. این البته احساس گذرای طرفین درگیر نیست٬ تمام دوستان آن دو و حتی طرف دیگر رابطه چندین ساله به وضوح می‌تواند کشش و همسانی دو آشنای جدید را ببینید.
اما مشکل اینجاست که یکی از طرفین در یک رابطه موفق چندین ساله با فردی است که او را دوست داشته و دارد (ولی عشقی نداشته) و نمی‌باید از لحاظ اخلاقی/اجتماعی درگیر رابطه دیگری شود٬ ولی از لحاظ عاطفی درگیر دیگری است و ذهن و یادش مشغول است.
حالا راه حل چیست؟
ممکن است بعضی بگویند که می‌بایست از اول وارد رابطه گذشته‌اش نمی‌شد و صبر می‌کرد تا عشق واقعیش را پیدا کند؛ حالا که صبر نکرده باید به همان انتخاب اولش بسازد. اما مگر تضمینی هست که هرکسی در نهایت عشقش را پیدا کند و یک نفر چند سال می‌تواند برای چیزی که تضنینی درش نیست هزینه کند.
راه حل دیگر این است که طرف رابطه‌ چندین ساله‌اش را با فرد قبلی بهم بزند و سراغ عشق واقعیش برود. اما بعضی می‌توانند بگویند که از کجا معلوم چند سال بعد یک فرد دیگر ظاهر نشود که باز رابطه آنها را از هم بگسلاند؟
بعضی هم ممکن است که پیشهناد بدهند که با فرد جدید دوستی پیشه کند و بس٬ اما مگر فرد دیگر دخیل در رابطه چنین امری را می‌پذیرد؟
شاید هم شق دیگری متصور است که به ذهن من نمی‌رسد.
اما چیزی که من تاکنون در چندین مورد دیده‌ام این بوده است که وقتی طرف درگیرمونث بوده٬ بدون کمتر شرمی رابطه را با فرد قبلی بهم زده و سراغ فرد جدید رفته٬ وقتی هم طرف درگیر مذکر بوده که دلبند دختر دیگری شده بعد از چندی٬ باز زوج مونثش بوده که نتوانسته با فردی بسازد که قلبش جای دیگر است و از او جدا شده- حالا فداکاری تعبیر کنید یا غریزه یا حسادت به عهده خودتان-
اما آیا در این بین راه حل اخلاقیی متصور است که کسی در چنین ماجرایی لطمه نخورد؟

Labels: ,

2007/06/06

من اگه خدا بودم!

حکایت جالبی است که گاهی نقل می‌شود در علت این که چرا مسلمانان از یهودیان عقب ترند و آن این است که وقتی خدای یهودیان دنیا را در شش روز ساخت٬ از روز هفتم به استراحت رفت و آن را سپرد به امان بندگانش. اما خدای مسلمانان در هر لحظه حاضر است و مسلمانان گاه و بیگاه از او توکل می‌جویند.
جدا از ظنز نهفته در حکایت٬ سرشار از نکات در جهانبینی عوانم مسلمان‌ها نسبت به امور دنیا است. نمونه آن پرواز هواپیماهایمان در ایران است که با سلام و صلوات و توکل به چهارده معصوم انجام می‌شود و جایگزین معاینه فنی است؛ یا همین جمله معروف «بیمه ابوالفضل» که در بالای کامیون نوشته می‌شود٬ کسی نیست بگوید اگر حضرت ابوالفضل بیمه‌گر بود کسان مهمتری را داشت تا بیمه کند!
خلاصه در هر گاه و بیگاهی جبران تنبلی هایمان را به خدا و معصومین می‌سپاریم٬ و گاه آنقدر گستاخ هستیم که ترانه هم می‌سراییم که اگر من خدا بودم چه‌ها و چه‌ها که نمی‌کردم!
لابد شنیده‌اید و بی‌خیال رد شده‌اید٬ لطفاً این بار با دقت دوباره بشنوید:
من اگه خدا بودم شهر بم هرگز نمی لرزید----نیمه شب اون غنچه ی نوزاد از نگاه مرگ نمی ترسید
اگه دیوار کجی ها رفته بالا تا ثریا---- دست معمار خدا بود خشت اول من و ما
چه عیبی داشت اگه فردا جهان بهتر از این می شد؟----خدا میرفت و یک مادر پرستار زمین می شد؟....
یکی نیست بیاید به ایشان بگوید مگر خدا مسئول بی مسئولیتی ها شما و امثالتان است؟ این زایده‌ای که بالای بدنتان حمل می‌کنید عضوی است به نام کله٬ دورن آن هم مغزی که اگر از آن استفاده کنید٬ نه شهرتان نابود می‌شود نه سرمایه‌هایتان بر باد می‌رود؛ مزاحم خدا هم نشوید!
مثال کلیشه‌ای آن هم وصف شاگردی است که از کلاسی رفوزه می‌شود و از معلمش دلگیر می‌شود که چرا باعث تباهی عمرش می‌شود. حالا بیاید شعر و ترانه بسراید بجای درس خواندن...
جالبی قضیه اینجاست که در همین دینی هم که به آن معتقدیم٬ پیامبران تنها رسولان ظاهری خوانده شده‌اند و رسول واقعی عقل است.{ البته خیلی ها که نانشان از راه دین فروشی تامین می‌شود سعی دارند نقش عقل را در مقابل دین ثانوی بخوانند و دین را امری تعبدی و تقلیدی قلمداد و تبلیغ کنند٬ غافل از این که اگر کسی بخواهد دینی را قبول کند همان قدم اول باید از مجرای عقل بگذراندش و تاییدش کند...}
حالا مردم کشورهای مترقی از این رسول واقعی -عقل- بیشتر از ما مسلمانان مدد می‌جویند و وضع زندگی بهتری برای خودشان رقم می‌زنند٬ بلایی هم اگر برشان نازل شوند بجای حواله آن به زمین و زمان٬ مطالعه‌اش می‌کنند و در مقابل آن مسلح می‌شوند. (جایی می‌دیدم در تلویزیون کانادا که در دانشگاهی زلزله بم را مطالعه و مدل سازی می‌کردند٬ در حالی که در دانشگاه های خودمان مسایل لابد مهمتری مورد مطالعه قرار می‌گیرند.)
کاش ما هم قبول می‌کردیم که خدایمان ما را به امان خودمان رها کرده و کارهایمان را کامل و بدون استعانت از او به نتیجه می‌رساندیم٬ و برای مشاوری که برایمان به ودیعه نهاده٬ عقل٬ سهم بیشتری در نظر می‌گرفتیم.
پس نوشت: شعر ترانه را باز خواندم٬ بیشتر به آرزوهای کودکانه می‌ماند و نق زدن تا ترانه. در تایید این که ما به یک جامعه شناس با تخصص روانشناسی کودک احتیاج داریم!

Labels: ,