پاره‌سنگ: September 2008

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2008/09/28

همزمانی

من به نیروها و عوامل ماوراءالطبیعه اعتقادی ندارم؛ ولی چیزی را بارها تجربه کرده‌ام که برای آن هنوز توضیحی ندارم.
گاهی می‌شود که برای مدتها ارتباطم با اکثر دوستانم گم می‌شود. می‌بینم که نه از فلانی خبری هست نه از بهمانی. به هیچ طریقی هم پیدایشان نمی‌کنم حتی اگر پیغام و پسغام فراوان هم بگذارم.
بعد زمان دیگری می‌رسد که پای تلفنم با دوستی هستم٬ دو دوست دیگر هم همزمان با آن روی خط می‌آیند و مجبورم که بعد از صحبت کوتاهی با آنها ادامه‌اش را به بعد موکول کنم. وقتی هم که ازشان می‌پرسم چطور شد در آن زمان خاص با من تماس گرفتند٬ خیلی ساده می‌گویند:«هیچی٬ دلم هوایت را کرد!»
شبیه این قضیه‌ی همزمانی در تاریخ علم فراوان رخ داده‌است٬ مثلاً نمونه مشهورش: حسابان را سه نفر به طور تقریباً همزمان و بی اطلاع از یکدیگر ابداع کردند. برای این موضوع هم تابحال توضیحی نیافته‌اند.

Labels:

2008/09/18

گفتمان دینی امروز چیست؟

در ادامه پست قبلی٬ بد ندیدم گریزی هم به موضوع بالا بزنم.
زمانی بود در قدیم٬ بحث دینی بین مردم این بود که بت و خدای چه کسی برتر و قوی‌تر و بحق‌تر است. پیامبر اسلام بود که به این بحث خاتمه داد با این شعار که:«لا اله الا الله»؛ یعنی این که اولاً چندین خدا وجود ندارد٬ ثانیاً خدای تمام ادیان توحیدی یکی است.
این شعار هنوز روی پرچم کشور پادشاهی عربستان منقوش است و اگر کسی بخواهد بستگی‌اش را به اسلام اعلان کند آن را بیان می‌کند.
امروزه امّا زمانه عوض شده‌است و دوره٬ دوره‌ی بت پرستی و چندخدایی نیست. گفتمان دینی غالب٬ حالا حداقل در دنیای نوین و مترقی٬ این است که آیا اصلاً خدایی وجود دارد یا نه. پیشرفتهای علمی و نظریات تکاملی حیات٬ تشکیک اساسیی در اعتقادات دینیی که قبلاً بدیهی تلقی می‌شده‌اند ایجاد کرده‌اند و گفتمان تازه‌ای آورده‌است که شاید مختص دوران معاصر است.

Labels: ,

2008/09/11

خدا - هست یا نیست؟

پرسش ساده بالا {یا در طول آن این که بعد از مرگ دنیای دیگری هست یا خیر} شاید مهمترین پرسش بشری باشد.
انسان‌ها در مقابل این پرسش دوگونه‌اند:
دسته‌ اول عوامی که این پرسش اصلاً برایشان مطرح نیست٬ هرگز به آن نیاندیشیده‌اند یا دوست ندارند به آن بپردازند و ترجیح می‌دهند به آنچه از کودکی آموخته‌اند اکتفا کنند.
دسته دوم خواص هم که این پرسش برایشان مطرح می‌شوند خود به سه دسته تقسیم می‌شوند: معتقدان به وجود خدا٬ دسته بی‌خدایان که معتقدند خدایی وجود ندارد و دسته سوم گروه «لاادری» که به این نتیجه می‌رسند که نمی‌دانند خدایی وجود دارد یا نه و قاعدتاً استدلالی هم در رد یا اثباتش ندارند.
از لحاظ علمی واضح است که اگر اثبات علمیی بر وجود یا عدم وجود خدا بود٬ دیگر این سه‌دستگی بالا به وجود نمی‌آمد. وجود خدا قابل اثبات یا رد از لحاظ علمی نیست. به اصطلاح موضوعی ما‌بعد‌الطبیعی(متافیزیکی) است. «برهان»هایی که ما در دروس دینی خود خواندیم هم هرکدام جاییشان لنگ می‌زنند و اثباتی نیستند.
[از لحاظ منطقی وجود معجزه هم معقول نیست. اگر پیامبری برای اثبات برحق بودنش معجزه‌ای می‌آورد سوال این است که چرا تمام مردم آن دیار دنباله‌رو آن پیامبر نمی‌شدند؟ چرا پیامبران باید سالها مشقت می‌کشیدند تا عده محدودی را -آن هم اکثر مردم محروم و ستم کشیده- دور خود جمع کنند؟ به نظر می‌رسد پیامبر هر زمان با دانش علمی یا عرفی‌اش کار شگفتی می‌کرده‌است عده‌ محدودی را مسحور می‌کرده است٬ با گذشت زمان و با دهان به دهان شدنش آن کار تبدیل به معجزه می‌شده و پیامبران هم تاکیدی بر تکذیب آن نداشته‌اند. (در مجموعه تلویزیونی ابن‌سینا خاطرم هست که او هم «مرده» زنده می‌کرد٬ اما البته زمانه‌اش زمان معجزه پروری نبود).
( در کتاب مذهبی قدیمیی خوانده‌بودم که در شب معراج پیامبر اسلام ایشان که از مسجدالاقصی به آسمان می‌رود٬ پایشان را روی سنگی گذاشته‌بودند که آن سنگ از آن زمان تا بحال معلق مانده‌است. من خواننده هم فکر کردم که چه راهی از این ساده‌تر که آن سنگ را که در مسجدالاقصی است به نامسلمانان نشان دهم و شکشان را نسبت به اسلام برطرف کنم. کتاب در زمانه‌ای نوشته شده‌بود که مسافرت سخت بوده٬ اینترنتی نبوده و نویسنده آن احتمال نمی‌داده‌است که خواننده در حرفش شک کند و خواننده هم لابد راهی برای رد حرفش نداشته. اکنون با یک جستجوی ساده اینترنتی معلوم می‌شود که داستان این است که در زیر گنبد طلایی مسجد صخره در بیت‌المقدس٬ صخره‌ای است که یهود معتقدند قربانگاهی بوده‌است که ابراهیم می‌خواسته در آنجا پسرش اسحاق را قربانی خدا کند٬ مسلمانان هم بر این عقیده‌اند این صخره محل عروج پیغمبر اسلام است. حالا این کجا و امر خارق‌العاده وجود صخره‌ای معلق در آنجا کجا...)]
نکته‌ای که بیخدایان روی آن انگشت می‌گذارند این است که اگر خدایی هست٬ چرا این جهان پر از ظلم و بی‌عدالتی است؟ چرا عده‌ای معلول و در خانواده‌ای فقیر بدنیا می‌آیند٬ نصیبی از این دنیا ندارند بدون هیچ تقصیری؟ چرا فجایع طبیعی هر ساله هزاران انسان معمولی و بیگناه را نیست می‌کند؟
جوابی که باخدایان می‌دهند این است که نقش خدا در این دنیا «دخالتی» نیست و «نظارتی» هست؛ این دنیا را براساس نظمی آفریده٬ بندگانش را هم آفریده تا آن نظم را بررسی کنند و در آن تعقل کنند و زندگی خوبی برای خود بپا کنند. بنابراین برای هر مشکلی -از به زمین نخوردن هواپیمای اسقاطی ایرانی تا گرفتن مدال طلای المپیک برای یک ورزشکار معتقد- خدا در آفرینشش مداخله نمی‌کند تا وجودش را اثبات کند.
بیخدایان می‌گویند پس چه احتیاجی به اعتقاد‌به‌وجود‌خدا در این دنیا است؟ آیا خدا٬ تنها آفریده ذهن ترسان و آرامش طلب انسان بی‌دفاع اولیه نبوده‌است؟ آیا اسطوره‌های ما دینهای منسوخ شده‌ی انسانهای اولیه نیستند؟ شاید در آینده هم به دینهای زمانه ما به چشم اسطوره نگریسته شود...
بیخدایان می‌گویند که اعتقاد به خدای گروه باخدایان٬ قابل انتقال به فرد دیگر٬ بدون بکارگیری روشهای احساسی وعاطفی نیست و معمولاً گروههای دینی برای ترویج عقیده‌شان احساسات طرف را تحریک می‌کنند تا بکار گیری ذهن و تعقل او و این روش جالبی نیست.
باخدایان می‌گویند هرنیازی در انسان منشا بیرونیی دارد. اگر گرسنه می‌شویم غذایی هست؛ اگر نیازجنسی پیدامی‌کنیم٬ می‌توانیم شریک جنسیی بیابیم و قص‌علی‌هذا. نیاز به اعتقاد به خدا هم در انسان به شکل فطری وجود دارد٬ همچنین نیاز به جاودانگی. پس پر بیراه نیست که به خدا اعتقاد داشته باشیم و همچنین به زندگی پس از مرگ.

شعری که یادم نیست در کجا خوانده‌ام
چون نور که از خور جداهست و جدانیست*** عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

Labels: , ,

2008/09/03

تنهاماندن

بعد حدود هشت ماهی٬ زنگی زدم به دوستی قدیمی. افسرده و غمگین بود. برادر محبوب و کوچکترش درگذشته بود٬ ازدواجش هم بیش از دو ماه دوام پیدا نکرده بود. یک دوست صمیمی‌اش هم درگذشته بود. گله از روزگار داشت که که برایش کسی باقی نگذاشته‌است که با هم بنشینند و بی‌دغدغه چایی‌ی بخورند.
این تنها موردی نیست که دوستی سفره دلش را برایم گشوده‌است. هرکه را می‌بینی در اعماق وجودش تنهاست٬ حالا اندکی پیدا می‌شوند که شهامت بیان آن را دارند.
نمی‌دانم مشکل جامعه ما چیست که مردم با همدیگر کمتر می‌سازند. دوستی می‌گفت مشکل ego (نفس) ما ایرانیان است که بی‌دلیل خیلی بزرگ است و از عالم و آدم خودمان را برتر می‌دانیم و کسی را لایق خلوتمان نمی‌دانیم. من فکر می‌کنم شاید مشکل این باشد که ما دغدغه‌هایمان را به بهانه حفظ اسرار شخصی (آنچه بعضی به آن "پرای‌وسی" privacy می‌گویند) را با هم درمیان نمی‌گذاریم و به همین دلیل روزبروز از هم سوا می‌افتیم و دورتر می‌شویم.
شاید هم دلیلش جامعه آشفته ما باشد که اینجا به آن گریزی زده‌ام.

Labels: , ,