پاره‌سنگ: September 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/09/30

اطلاعات و ارتباطات در کلام

بسیار اوقات اگر دقت کنیم می‌بینیم که بسیاری از حرفها که گفته می‌شود مهمل است. مهمل در این معنی که گفتنش با نگفتنش فرق نمی‌کند. به زبان علمی ارزش اطلاعاتی آن صفر است؛ مثلاً از دوستی می‌پرسید فردا به کوه می‌آید یا نه. چندی فکر می‌کند و می‌گوید:« به احتمال ۵۰ درصد می‌آیم» واضح است که این جمله بی معنی است.
یا دارید سازی می‌زنید٬ دوستی می‌آید و اظهار لحیه می‌کند که من هم سنتور می‌زدم. می‌گویید که «چه خوب! چه قدری می‌زنید؟» جواب می‌دهد الان که هیچی٬ چون فقط ۳ ماه کلاس رفته است و الان تمام آن یادش رقته است! سازش را هم که رد کرده‌است رفته. خوب این گفتگو چه ارزشی دارد جز اظهار لحیه٬ من که نمی‌دانم!
از آن بدتر که گاهی می‌بینم دو نفر در موردی که هیچ چیزی از آن نمی‌دانند دارند با هم سر و کله می‌زنند. مثلاً این می‌گوید که فردا به احتمال زیاد بارانی است٬ آن می‌گوید که فکر نمی‌کند چنین باشد٬ چون پریروز باران آمده است! جالب است که اکثر چنین گفتگوهای مهملی مدتها طول می‌کشد.
خیلی اوقات البته اکثر فکر می‌کنند اگر چیزی نگویند و ساکت باشند بی‌احترامی به طرف مقابل است و باید چیزی بگویند٬ حتی مهملات خودبافته شان.
دم حافظ شیراز خوش که ۷۰۰ سال پیش گفته:
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست .... یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

Labels:

2007/09/29

قوانین عکاسی

یکی از قوانین نانوشته عکاسی این است که همیشه عکسی که از صاحب دوربین عکاسی گرفته می‌شود بدترین عکس است. علتش هم واضح است چون عکاسی که عکس را گرفته با عکاسی یا حداقل کار با آن نوع خاص دوربین ناآشنا بوده است و دکمه‌ای را با کمترین درنگی و دغدغه‌ای فشار داده تا وظیفه‌ای انجام داده ‌باشد.
از آن جا که من فکر می‌کنم اگر مطلبی می‌نویسم بدرد خواننده بخورد و خوانده شدنش با خوانده نشدنش برای خواننده فرق داشته باشد٬ اینجا یک خودآموز می‌نویسم که هر کم تجربه‌ای هم بتواند عکسهای در خوری از هرچیزی بگیرد.
امروزه که دوربین های دیجیتال بیشتر در دسترس است باید گرفتن عکس کار ساده‌ای شده باشد اما هنوز هم من عکس های بد کادر و ناواضح و بدنور کم نمی‌بینم. با توجه به چند نکته ساده چنان اشکالاتی در عکس پیدا نمی‌شود.
دوربین دیجیتال اگرچه پیشرفته است اما برای تعیین نوردهی و سرعت عکاسی صحیح احتیاج به تفکر (محاسبه) و وقت دارد! یعنی این که باید به آن فرصت کافی بدهیم که شرایط را ارزیابی بکند. با این که کمتر از ۲ ثانیه برایش کافی است٬ اکثر از آن دریغ می‌کنند. اگر به زبان ساده بنویسم دوربین باید صحنه را ارزیابی کند و نور و فاصله ها را بسنجد و تطابقی با آن پیدا کند تا عکس تمیزی ارائه دهد.
برای این کار شما وقتی دوربین را جلوی چشمتان آوردید تا از چیزی عکس بگیرید٬ اندکی دکمه آن را تا نیمه فشار دهید. اکثر دوربین های عکاسی با این کار نور و فاصله را می‌سنجند و اگر در حالت خودکار تنظیم شده باشند٬ تنظیمات را عوض می‌کنند. در صفحه نمایش گر معمولاً مستطیلی ظاهر می‌شود و دوربین با صدایی آمادگی خودش را اعلام می‌کند. حالا اگر دکمه را کامل فشار بدهید عکس خوش‌نور و واضحی می‌گیرید. بی‌توجهی به این کار ساده و عجله بی‌خود عکسها را ضایع می‌کند.
اما مشکل دیگری که دیده‌ام عدم کادر بندی صحیح است. دوست عزیز شما از آسمان یا دریا یا زمین خدا که عکس نمی‌گیرید. لحظه‌ای فکر کنید که عنصر اصلی عکس چیست!
موضوع اصلی عکس باید حدود دو سوم عکس را شامل شود و مهم ترین قسمت آن از حاشیه قاب ۳/۱ کادر فاصله داشته باشد. یعنی مثلاً اگر عکس چهره را می‌گیرید آن را در وسط تصویر قرار نمی‌دهید. علتش هم مسایل زیبا شناختی است که من وارد نمی‌شوم.
نکته دیگر این که کادر تصویر را موازی خط افق قرار دهید. یا اگر می‌خواهید زاویه دار عکس بگیرید زاویه کمتر از ۳۰ درجه ندهید٬ چون به نظر خواهد رسید که شما در جهت دادن به دوربین ناتوان بوده‌اید یا دستتنان کج بوده‌است. اگر هم عکس زاویه دار می‌گیرید به اندازه کافی زاویه بدهید.
موضوع ساده دیگری هم که می‌توانید به کار ببرید این است که در حالت طبیعی از موضوع عکس بگیرید٬ یعنی حتماً لازم نیست موضوع را خبردار کنید که دارید عکسش را می‌گیرید تا لبخند مصنوعیی یا فیگوری بگیرد. اکثراً عکسهای جالب در چنین چینشی می‌افتند.

Labels:

2007/09/28

خر عیسی

فکر کنم دارم عملاً دیوانه می‌شوم. یک سری چیزها را اصلاً نمی‌فهمم. حتی اگرساعتها فکر کنم...
می‌بینم مثلاً مردم در اورکاتشان عکس هایشان را گذاشته اند: من در پاریس٬ من در نیویورک٬ من با (ستاره‌ی) تام کروز (در بلوار هالیی‌وود)٬ من در کوالالامپور٬ من در کنار رود تیمز٬ من ...
یا در فیس‌بوک نقشه را علامت زده‌اند که کجاها بوده‌اند. {حالا بگذریم از این جاهایی را که فقط ۷ ساعت بین دو تا پرواز آن جا صمٌ بکم نشسته بوده‌اند هم علامت زده‌اند!}
من اصلاً درک نمی‌کنم! کی چی؟! خوب انگاری پس زمینه تصویر را عوض کرده اند! مگر صرف جایی بودن ارزش است؟! حالا باید به همه جار بزنید که بعله من هم نیویورک بوده‌ام؟
یاد آشناهایی می‌افتم که سالها در خارجه بوده‌اند٬ وقتی صحبت می‌کنی می‌بینی که زهی خیال باطل!
انگار فقط سوار اتوبوس خارجی شده‌اند و یا اجناس خارجی استفاده کرده‌اند. زندگیشان همان زندگی ایرانشان بوده٬ دوستان و محیط و سرگرمیهایشان همان٬ بقولی فقط کیلومتر انداخته‌اند (©: از اصطلاحات خاص مادر من است)
حالا مثلاً طرف فکر می‌کند که بعله٬ مثلاً ۵ سال ایران نبوده‌است٬ چه کرده‌است! غافل از این که این سالها در ایران خود ساخته‌اش بوده٬ تنها فرقش این بوده که مثلاً بقیه بی حجاب بوده‌اند و لازم نبوده حجاب به سر کند!
آشنایی گله داشت که چیز جدیدی در خارج ندیده‌است. جواب دادم که تو اصلاً در خارجه نیستی که چیز جدیدی ببینی! با این که خارجه هستی٬ باز داری در ایران زندگی می‌کنی! فقط کافی است اطرافیانت را ببینی؛ تنها محیط زیستت را عوض کرده‌ای٬ نه محیط اجتماعیت را.
خوب چه کاری است که بکوبی بیایی ۱۳۰۰۰ کیلومترراه را٬ بعد بپری نان سنگک داغ و پنیر بخری و خرکیف هم بشوی که بعله٬ «انگار نه انگار که اینجا خارجه!»٬ صبح تا شبت هم یا با گوشی تلفن یا در چت و اینترنت با دوستانت فارسی بگویی و بشنوی و روزها را سر کنی. کریسمس را هم که مبارک بادت بگویند٬ با تبختر بگویی که « سال نو ما هنوز نیامده و اول بهار میاد٬ ما آن را جشن می‌گیریم»! از این که غربی‌ها -که نژادپرستشان می‌خوانی- با تو قاطی نمی‌شوند می‌نالی٬ بدون این که فکر کنی چه چیز جالبی برایشان داری که باید بدنبالت بیایند٬ همان جا هم پشت بندش می‌نالی که «همه دنیا را هم که این چشم بادامی‌های ... گرفته‌اند»!
روح سعدی شیراز شاد که ۷۰۰ سال پیش سروده‌است: خر عیسی گرش به مکه برند...چون بیاید هنوز خر باشد.

Labels: ,

2007/09/27

زنان در گذشته و حال:

از کتاب شهر سمک (توقیعات پرویز ناتل خانلری بر داستان سمک عیار) ضرب‌المثل های رایج فارسی در حوالی قرن ۶ هجری راجع به زنان را نقل می‌کنم:
«احوال زنان هم زنان دانند.
با زنان راز نشاید گفتن.
چون زن آمد همه دانش رفت.
دروغ زنان راست است از برای شهوت.
در همه معنی سرشت زنان جهان از حیلت است.
دختر آن به که از مادر نزاد.
زنان هیچ در دل نتوانند داشت.
زن آن ساعت بیافتی که ترا دشنام دهد.
زنان همه حیلت دانند خاصه مطرب.
زنان را مکر و حیله و چالاکی باشد.
زنان با زنان راست برآیند.
زن اگر چه مستور و معتمد باشد میل به کسی کند٬ از وی مستوری برخیزد.
فریفتن مرد بر زن آسان باشد.
مکر و چاره زنان بیش از آن مردان است.
نهاد زنان در حیلت همه معجون است.
هر آن زن که با مرد بازی کرد و با وی سخن خوش گفت- اگر چه مرد پارسا باشد او را از راه ببرد.
همه نان و ننگ مردان از زنان است و دختران.»
این گزاره ها به سادگی نظرات آن روزه ایرانیان را نسبت به زنان منعکس می‌کند.
نظر خاصی نمی‌دهم که هر کسی بنا بر تجربه‌اش می‌تواند صحت و سقم چنین گزاره‌هایی را محک بزند.
از وبسایت نویسنده امروزیی هم متنی را نقل می‌کنم که حداقل منعکس کننده نظر او درباره جایگاه امروزی زنان در ایران است:
و مرا به ثبت رساند
مرا به نامی، در یک شناسنامه مزین کرد
و همه هستی ام در شناسنامه او نوشته شد
در شناسنامه مردی به شماره 678، صادره از تهران، ساکن میدان توپخانه
حالا دیگر خیالم راحت است
مادر آغوش مهربانش را می گشاید
و پدر به من سلام می دهد
و برادرانم دیگر مرا زنی می دانند
که مردی نگهبان اوست
از امروز، مردی نگهبان من است
آه!جه خوشبختی بزرگی
حالا دیگر می توانم کنار پنجره بایستم
و سینه ام را از هوای کثیف شهر پر کنم
و دود اتوبوس ها و موتورسیکلت ها را ببلعم
و صدای بوق ماشین، گوش هایم را پر کند
و به همسایه روبرویی
که در شناسنامه اش زنی به ثبت رسیده است
از لای پنجره مرا نگاه کند

فاتح شد
و حالا دیگر می تواند به شلوارش افتخار کند
درجیب های شلوار او
امروز هم بحران تورم وجود دارد و هم حجم نقدینگی افزایش یافته است
و او می تواند به اندازه یک ناصرالدین شاه
- عدالت گسترانه و مهرورز-
عدالت را میان همه زنان بی شناسنامه اش
اجرا کند

و او مردی بزرگ بود
و عدالت را فقط میان زنانش اجرا می کرد

در سرزمین گل ها و بلبل ها
موهبتی است حضور در شناسنامه مردی
که می تواند نام تو را به تسخیر خود در بیاورد
من نازلی مظفری می شوم
او معصومه مظفری می شود
این یکی مریم بانو مظفری است
و آن یکی سودابه مظفری است
ما همه مظفری هستیم
عدل مظفر در مورد ما مظفری ها اجرا شده است
و مظفرالدین شاه جد بزرگ ماست
با 678 همسر و 123 موجود موقت
که می آمدند و می رفتند
آه! من امروز خوشبختم
دیگر کسی هست که وقتی پلیس در خیابان مرا دستگیر کند
شناسنامه اش را به عنوان صاحب من نشان بدهد
و دیگر کسی هست که وقتی پسرانی به من متلک می گویند
آنها را کتک بزند
و دیگر کسی هست که وقتی تلفن زنگ می زند
گوشی را بردارد و بپرسد:
شما! نمی شناسم تان!
و بعد با نگاهی پر از سووال به چشمانم شلیک کند

از امروز
من هم در کنار مردی که نیروگاه شلوارش قانونا غنی سازی شده است
و می خواهد دامن من را به عنوان حق مسلم خود تثبیت کند
به جهان نگاه خواهم کرد
از امروز دیگر لکه ای بر دامان من نیست
و دامن من می تواند لکه های شلوار مردی را بپوشاند که
شناسنامه دارد و شلوار
و شلوار دارد و جیب
و در جیبش پول دارد و قانون
به او اجازه می دهد که عدالت را اجرا کند
امروز روز اجرای عدالت و قانون است، فقط برای من
آه! من امروز خوشبختم»

Labels: ,

2007/09/24

بنی آدم اعضای یکدیگرند؟

گاهی آدم خسته می‌شود از بی‌دقتی‌هایی که انجام می‌شود و کسی هم اصلاً تصور دیگری بر آن نمی‌کند و یک غلط چنان تکرار می‌شود که دیگر غلط بودنش به چشم نمی‌آید.
دیدن این که کسی شعر سعدی را در متن مقاله‌اش می‌آورد قاعدتاً باید نشان از آن باشد که نویسنده اهل فضل و مطالعه و تحقیق است. اما دیدن نقل مضحک شعر تنها پوزخندی بر لب می‌نشاند.
سعدی شیرازی ۷۰۰ سال پیش شعری گفته است که اکنون در حافظه جمعی ما ایرانیان هست و آن این است که:
بنی‌آدم اعضای یک پیکرند----که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار---- دگر عضوها را نماند قرار
معنایش هم بر هر فارسی‌دانی واضح است. یعنی تمام انسانیان در گستره روزگار هر یک مانند اندامهای بدن با هم مرتبط اند و همکار و همه مهم و ارزشمند و ...
حالا کسی جایی بد سلیقه ای کرده است و لابد در جایی از روی حافظه ذکر کرده است که: «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند....». این نقل مضحک چنان مصطلح شده که از در و دیوار می‌ریزد٬ کسی هم از خودش نمی‌پرسد اعضای یکدیگر یعنی چه؟! یعنی مثلاً شما گوش منی٬ بنده هم کتف شما؟!
یک جستجوی گوگل بزنید و ببینید در جمع فارسی نویسان اینترنتی چند نفر این بیدقتی و بی سلیقگی را نکرده‌اند..

Labels:

2007/09/21

گوشت غیر ذبح شرعی

یکی از مسایلی که برای مسلمانان ساکن کشورهای غیر اسلامی وجود دارد و دغدغه بسیاری از ایرانیان ساکن خارج کشور هم هست مساله گوشت غیر ذبح شرعی و حکم خوردن آن است.
از مسلمانان غیر ایرانی راههای مضحکی برای دورزدن مساله دیده‌ام٬ مثلاً کسی می‌گفت:«آنها که بسم ا... را نگته‌اند٬ من می‌گویم بجایشان» و بعد می‌خورد. دیگری جهت قبله را پرسید و چاقو بر گوشت پخته گذاشت و بسم‌ا...ی گفت و مشغول خوردن شد.
مساله این جاست که گاهی تهیه گوشت ذبح شرعی واقعاً مشکل می‌شود و برای تهیه آن باید ساعتها وقت صرف کرد و با قیمت بالا٬ گوشت غیر تازه ابتیاع کرد.
چیزی که من در دوستان دغدغه مند دیده‌ام این است که اغلب بعد از مدتی سختی کشیدن در تهیه گوشت ذبح شرعی٬ دغدغه شان را رها می‌کنند و با خوردن گوشت غیر ذبح شرعی کنار می‌آیند.
رساله های علمیه را که هم ورق می‌زنیم گویی مسایل هنوزهمان مسایل هزارسال پیش است و کسی چنین مساله ای را مطرح نکرده و راه حلی ارایه نداده.
علی ای حال بنده زمانی دنبال مساله بودم و دنبال کردم در کتاب قرآن چه آمده است و چه تفاسیری بر آن متصور است. در زیر نتایج تفحصم را می‌آورم به امید این که به کار کسانی بیاید:
جهت اطمینان خاطر شما متن ترجمه ها و آیه ها از اینجاست :http://quran.al-shia.com/fa/id/24/t-q.php
************
در قرآن این موارد اشاره به خوردن گوشت حرام و حلال شده است:
بقره: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُواْ لِلّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (172) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (173)
ترجمه خرمشاهی:اى مؤمنان از پاكيزه‏هاى آنچه روزيتان كرده‏ايم بخوريد، و اگر تنها خداى را مى‏پرستيد او را سپاس بگزاريد.(172) (بدانيد كه خداوند) تنها بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا به هنگام ذبحش برده باشند، حرام كرده است‏؛ اما اگر كسى درمانده شود، بى‏آنكه تجاوزكار و زياده‏خواه باشد (و از آنها بخورد) گناهى بر او نيست‏، چرا كه خداوند آمرزگار مهربان است‏
مائده: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (3) يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُواْ مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ (5)
‏ترجمه خرمشاهی:مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا به هنگام ذبحش برده باشند، و (حيوان حلال گوشت‏) خفه‏شده‏، و به ضرب (چوب و سنگ‏) مرده‏، و از بلندى‏افتاده‏، و شاخ‏خورده و آنچه درندگان از آن خورده باشند، مگر آنچه (به موقع به ذبح شرعى‏) حلال كنيد و همچنين آنچه براى بتان ذبح شده است و نيز تعيين قسمت به كمك ازلام همه بر شما حرام شده است (و پرداختن به هر يك از) اينها نافرمانى است‏؛ امروز كافران از دين شما (و بازگشت شما از آن‏) نوميد شده‏اند، لذا از آنان نترسيد و از من بترسيد؛ امروز دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را بر شما پسنديدم‏؛ اما هر كس در مخمصه‏اى ناچار شود و مايل به گناه نباشد (و از آنچه نهى شده بخورد) بداند كه خداوند آمرزگار مهربان است‏(3)از تو مى‏پرسند چه چيز براى آنان حلال است‏، بگو همه پاكيزه‏ها و آنچه به كمك حيوانات شكارگر (به دست مى‏آوريد) كه با آنچه خداوند به شما آموخته است‏، آنها را دست‏آموز مى‏كنيد؛ پس از آنچه براى شما گرفته و نگه داشته‏اند بخوريد و (به هنگام ذبح يا فرستادن حيوانات شكارگر) نام خدا را بر آن ببريد؛ و از خداوند پروا كنيد كه خداوند زودشمار است‏. (4)امروز پاكيزه‏ها و طعام (و ذبايح‏) اهل كتاب بر شما و طعام (و ذبايح‏) شما بر آنان حلال است‏، و نيز ازدواج با زنان عفيف مؤمن و زنان عفيف از كسانى كه پيش از شما به آنها كتاب آسمانى داده شده است‏، به شرط آنكه مهر آنان را به آنان بپردازيد و زن‏نگه‏دار و غير پليدكار باشيد و دوست‏گيران نهانى نباشيد؛ و هر كس به (اركان‏) ايمان كفر ورزد، عملش تباه است و همو در آخرت از زيانكاران است‏.
انعام: قُل لاَّ أَجِدُ فِي مَا أُوْحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (145)
ترجمه خرمشاهی:بگو در آنچه به من وحى شده است چيزى را كه خوردنش بر خورنده‏اى حرام باشد، نمى‏يابم‏، مگر آنكه مردارى باشد، يا خونى روان‏، يا گوشت خوك‏، كه پليد است‏، يا قربانى‏اى كه از روى نافرمانى هنگام ذبحش نامى غير از نام خدا را برده باشند؛ اما اگر كسى درمانده شود، بى‏آنكه تجاوزكار و زياده‏خواه باشد (و از آن بخورد، گناهى بر او نيست‏) كه بيگمان پروردگارت آمرزگار مهربان است‏.
نحل: فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَاشْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ (114) إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالْدَّمَ وَلَحْمَ الْخَنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (115) وَلاَ تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَـذَا حَلاَلٌ وَهَـذَا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُواْ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ (116)
از آنچه خداوند روزيتان كرده است‏، حلال و پاكيزه بخوريد، و اگر فقط خداوند را مى‏پرستيد، بر نعمت الهى شكر كنيد.(114) بدانيد (كه خداوند) بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا (به هنگام ذبحش‏) برده باشند، حرام كرده است‏؛ اما اگر كسى درمانده شود، بى‏آنكه تجاوزكار و زياده‏خواه باشد (و از آنها بخورد، بداند كه‏) خداوند آمرزگار مهربان است‏.(115)و با هر دروغى كه به زبانتان مى‏آيد، مگوييد كه اين حلال است و اين حرام‏؛ تا بر خداوند دروغ بسته باشيد؛ زيرا كسانى كه بر خداوند دروغ مى‏بندند رستگار نمى‏شوند.(116)
----------------------
نکاتی که از آیات بالا استنباط می‌شود: مستقیم متن ترجمه را بدون توضیح می‌نویسم.
خداوند تنها بر شما گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا به هنگام ذبحش برده باشند، حرام كرده است‏.
اگر كسى درمانده شود، بى‏آنكه تجاوزكار و زياده‏خواه باشد (و از آنها بخورد) گناهى بر او نيست‏.
مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا به هنگام ذبحش برده باشند٬ همچنين آنچه براى بتان ذبح شده است بر شما حرام شده است.
امروز دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را بر شما پسنديدم‏...امروز پاكيزه‏ها و طعام (و ذبايح‏) اهل كتاب بر شما و طعام (و ذبايح‏) شما بر آنان حلال است‏.
بگو در آنچه به من وحى شده است چيزى را كه خوردنش بر خورنده‏اى حرام باشد، نمى‏يابم‏، مگر آنكه مردارى باشد، يا خونى روان‏، يا گوشت خوك‏، كه پليد است‏، يا قربانى‏اى كه از روى نافرمانى هنگام ذبحش نامى غير از نام خدا را برده باشند.
بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نامى جز نام خدا (به هنگام ذبحش‏) برده باشند، حرام كرده است‏.
با هر دروغى كه به زبانتان مى‏آيد، مگوييد كه اين حلال است و اين حرام‏؛ تا بر خداوند دروغ بسته باشيد؛ زيرا كسانى كه بر خداوند دروغ مى‏بندند رستگار نمى‏شوند.
-------------------------
تفسیر و توضیح:
گوشت خوک صریحاً حرام است .
آن گوشتی که هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن برده‌اند حرام است. و این ضرورتاً به آن معنی نیست که اگر نام هیچ چیزی نبرده شد حرام است.
از نظر تاریخی٬ بین مشرکان رسم بر آن بوده که برای بتهایشان قربانی می‌کرده‌اند و حین قربانی ذکر می‌کردند که به افتخار چه بتی قربانی می‌کنند. بعد هم گوشت قربانی را تقسیم می‌کرده‌اند. چنین گوشتی حرام ذکر شده است.
حالا امروزه در دنیای صنعتی گمان نمی‌رود کسی به افتخار بتی قربانیی کند و گوشت آن را بفروشد٬ قرآن هم که صریحاً می‌گوید که « قربانى‏اى كه از روى نافرمانى هنگام ذبحش نامى غير از نام خدا را برده باشند حرام است‏»٬ معلوم نیست عده‌ای بر چه اساسی معتقدند که ذبایح اهل کتاب حرام است زا آن که نامی بر آن برده نشده است.
همانطوری که شما هم می‌بینید و تصدیق می‌کنید هیچ جایی در قرآن نیامده است که گوشتی که نام خدا بر آن نیاورده شده حرام است؛ همیشه تاکید بر این است که گوشتی که نام غیر خدا بر آن آورده شده حرام است.
جالب است ندیده‌ام این نکته ساده را کسی اشاره ای بکند با این که در قرآن هست که در دسترس همه مسلمانان هم هست. باز جالب است که صریحاً در ادامه آیات ذکر شده که:«امروز پاكيزه‏ها و طعام (و ذبايح‏) اهل كتاب بر شما و طعام (و ذبايح‏) شما بر آنان حلال است‏.» باز هم کسی از رساله نویسان به آن توجه نکرده است که با عنایت به آن مساله شرعی ذبایح اهل کتاب را روشن کند.
حل این مساله در نص قرآن ذکر شده {آیه ۵ سوره مائده} امّا متاسفانه اغلب قریب به اتفاق صاحبان رای اعتقاد بر حرام بودن ذبایح غیر مسلمانان دارند. به این آیه نیز توجه کنید:
انعام: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)
این آیه دقیقاً قبل آیه حکم خوردنی های حرام در سوره انعام است. ترجمه آن: «چه كسی ظالم‌ تر از كسی است كه بدون علم به خدا افترا بزند برای اينكه مردم را گمراه كند؟ خدا كسانی را كه ظلم ميكنند، هدايت نميكند.»
همچنین در آیه ۱۱۶ سوره نحل که در بالا ذکر کردم در ادامه ذکر موارد خوردنی های حرام آمده که:«با هر دروغى كه به زبانتان مى‏آيد، مگوييد اين حلال است و آن حرام‏؛ تا (با این کار) بر خداوند دروغ بسته باشيد؛ كسانى كه بر خداوند دروغ مى‏بندند رستگار نمى‏شوند.» استنباط بنده این است که هشدار می‌دهد که از خودتان حکم غیر از مواردی که ذکر شد ندهید و حلال خدا را به دروغ حرام نکنید که در این صورت به خدا دروغ می‌بندید.
باز هم در قرآن برای اینکه تمام درها را باز بگذارد در سوره مائده آیه ۳ مذکور است که:«هر كس در مخمصه‏اى ناچار شود و مايل به گناه نباشد (و از آنچه نهى شده بخورد) بداند كه خداوند آمرزگار مهربان است». یعنی که اگر حتی کسی مجبور شود که حرامی را بخورد و چنان نباشد که این کار را از روی عناد و لجاجت بکند و مایل به این کار باشد٬حرجی بر او نیست چون خدا آمرزنده و مهربان است.
امیدوارم مواردی که از قرآن ذکرکردم به کار جویندگان بیاید.
=====================
پس نوشت:
-اگر به مملکت غرب آمده‌ایم و در زمینه تحصیلی خودمان چیزی هم نشدیم٬ شکر خدا که حداقل روش تحقیق یاد گرفتیم که به کار حل مسایل دیگر می‌آید٬ از جمله مسایل دینی.
= شاید ندانید در ایران چاپ ترجمه فارسی قرآن بدون این که متن عربی قرآن ذکر شود رسماً ممنوع است. یعنی شما می‌توانید مثلاً انجیل فارسی را مانند یک کتاب در دست بگیرید و بخوانید٬ اما ترجمه فارسی تنهای قرآن اجازه چاپ ندارد! علت؟ گفته‌اند باعث می‌شود تقدس این کتاب از بین برود...

Labels:

2007/09/15

فکر یا حس؟

بسیار دیده‌ام که عوام حین صحبت اکثراً تفاوتی بین دو فعل فکر کردن و حس کردن قایل نمی‌شوند. در صورتی که تفاوت معنی و کاربردشان بسیار است.
مثلاً اگر بگوییم : «حس می‌کنم هوا سرد است.»٬ یعنی ممکن است هوا سرد نباشد و من لرز داشته باشم ولی در هر حال بدن من سرما را حس می‌کند.
اما اگر بگوییم:« فکر می‌کنم هوا سرداست.»٬ یعنی آنطوری که از شواهد بر می‌آید -مثلاً از دیدن نشستن برف در پشت پنجره- به این نتیجه رسیده‌ایم که هوا سرد است.
الان لابد می‌گویید که:«که چی؟! توضیح واضحات می‌دهی؟». البته در مثالی که آوردم تفاوت معنی بارز بود اما در جاهای دیگر معنی مبهم می‌شود و اکثر توجه نمی‌کنند.
مثلاً٬ طرف در جلسه تفسیر حافظ می‌گوید:«من حس می‌کنم اشاره حافظ در این مصرع به داستان سیاوش است.» اینجاست که تفاوت معنی آشکار می‌شود.
این جمله بالا به معنی واقعی کلمه بی‌ارزش و چرند است. خوب اعلان یک حس در جلسه تفسیر شعر حافظ چه معنی دارد؟! "حس می‌کنم" یعنی هیچ شواهد و استدلالی ندارم و فقط یک حس در من این را می‌گوید.
امَا اگر کسی بگوید:« من فکر می‌کنم اشاره حافظ در این مصرع به داستان سیاوش است.» یعنی نظری دارد و برای نظرش پایه‌ای و استدلالی٬ همین طوری به قول معروف از روی شکم حرفی نمی‌زند. می‌توان پرسید و جواب گرفت.
خلاصه عرض کنم: حس کردن یک امر شخصی و خصوصی است و عمدتاً دلیل آن درونی و قابل ارایه عمومی نیست؛ در حالی که فکر کردن حاصل فرایندی فکری و منطقی است که اگر پایه های آن بیان شود فرد منطقی دیگر هم همان نتیجه را می‌گیرد.

Labels:

2007/09/13

تنوع تا به کجا؟

در مملکت خارجه مخصوصاً در جایی که از تمام فرهنگ ها موجود باشند مثل اکثر شهرهای بزرگ غرب٬ مقایسه مردم ایرانی زاده با دیگر ملل نتایج جالبی می‌دهد.
تا این جایی که مشاهدات من نشان می‌دهد٬ در مورد دانشجویان ملل دیگر٬ مثلاً چینی ٬هندی٬ بنگلادشی یا روس٬ این طور است که دانشجویی می‌آید چند صباحی کاروبارش را سر و سامانی می‌دهد و بعد از مدتی جفتی پیدا می‌کند از همنژاد خودش٬ خیلی شادمانه ایام می‌گذرانند بعد از آن.
دانشجوی ایرانی می‌آید سالهای سال به دنبال نایافته ای که در ذهنش دارد می‌گردد و نمی‌یابد. خیلی هم علت ساده است: دنیای هر ایرانی با ایرانی دیگری متفاوت است و این تنوع به نحو شگفت انگیزی وسیع است. علتش را هم در پایان از نظر خودم می‌نویسم.
دنیای یک کانادایی را مثلاً در نظر بگیرید٬ رشته ای دانشگاهی بخوانند و کاری پیدا کنند٬ آخر هفته با رفقا به شادخواری بگذرانند یا اگر اهل مذهبند به کلیسایی بروند و در خیریه ای شرکت کنند. کسی هم گروه دیگر را خطا کار نمی‌داند.
حالا برای یک ایرانی ببینید چقدر ارزش و ضد ارزش ساخته شده. مثلاً موسیقی: یک عده موسیقی سنتی گوش می‌دهند٬ عده دیگر موسیقی غربی٬ عده دیگر پاپ لس‌آنجلس٬ عده ای هم کلاسیک. جالب این است که هر زیر گروه دیگر شنوندگان گروه دیگر را تخطئه می‌کنند؛ این می‌گوید آن یکی «مبتذل» است٬ آن می‌گوید این یکی «پا منقلی» است٬ دیگری می‌گوید آن یکی«بشکن و بالا بنداز» است٬ آن یکی را می‌گویند کلاس «انتلکچوالی» می‌گذارند...
یا مثلاً قضیه دین داری: این یکی نماز می‌خواند ولی حجاب ندارد٬ آن یکی اصل را بر دل پاک می‌داند و به چیزی پایبند نیست٬ دیگری مشروب هم می‌خورد نماز هم می‌خواند. دیگری نماز نمی‌خواند ولی روزه را مرتب می‌گیرد٬ دیگری بجز اجرای سفت و سخت همه احکام چیزی را دین نمی‌داند. این یکی دین را امّلی می‌داند و رعایت آن را عین عقب افتادگی و ... باز هم هر گروهی گروه دیگر را تخطئه می‌کنند و جز عمل خودشان چیزی را صحیح نمی‌دانند.
هر قضیه دیگری بگیرید باز ما ایرانیان چنان آن را جزء به جزء جبهه بندی و ارزشگذاری کرده‌ایم که کسی از بیرون به آن نگاه کند متعجب خواهد شد.
حالا حساب کنید دو جوان از چنین جامعه‌ای که برای هر چیزی جزء به جزء ارزشگذاری کرده بخواهند در استانداردهای هم بگنجند. احتمال چقدر است؟! در جامعه‌ای که چیزی چیز دیگری را تخطئه نکرده و همه چیز خوب و محترمند احتمال چقدر است؟
می‌توانید متصور بشوید مثلاً در آلمان کسی فکر کند چون طرف آخر هفته در میکده‌ها خوش می‌گذراند آدم فاسدی است؟ یا این که چون هر یکشنبه در مراسم کلیسا حاضر می‌شود مذهبی یا مثلاً «امّل» است؟! مضحک نیست؟
اما چی شد که این طور شد؟ البته از نظر من؛
صد سال پیش لابد مانند من فکر می‌کنید چنین مشکلی بین ایرانیان موجود نبود: جامعه ما یا روستایی بود٬ با ارزشهای آن٬ تعریف شده و واضح٬ مثلاً مذهبی بودن و آیین آن معلوم بود٬ بی مذهبی هم معلوم بوده چی بوده. قسمت دیگر جامعه هم شهری بوده با ارزشهای معلوم آن٬ مرتبه هر کسی معلوم بود و جامعه طبقاتی آن روز هر چیزی را در جایگاهش ملحوظ می‌گذاشت.
گذشت تا آخرین شاه ایران انقلاب سفیدی کرد و حکم به اصلاحات ارضی داد و نظام ارباب رعیتی هزاران ساله را بر هم زد. گروهی نوکیسه ایجاد شدند٬ با فرهنگ روستایی ولی امکانات مالی شهری. رشد اقتصادی عظیم ایران در دهه ۱۳۵۰ شمسی هم باز طبقات بسیار دیگری را جابجا و برهم زد. بازهم اختلاط و التقاط فرهنگی بیشتر شد. در نهایت انقلاب اسلامی و«ترجیح تعهد بر تخصص» و خانواده گماری ها در نهادهای کشور به این التقاط فرهنگی اضافه کرد و معجون در همی آفرید که اکنون جامعه در حال گذار ایران ما است.
از دل چنین جامعه‌ای افرادی بر‌می خیزند که در گذری کمتر از یک نسل باید فاصله فرهنگی چندین طبقه اجتماعی را طی کنند و این چنین است که تعجب آفرین می‌شود٬ فردی که پدرش تا آخر عمرش تا امامزاده روستایش بیشتر نرفته بوده٬ اکنون باری به هرجهت شده سفیر و دیپلمات. ماشین های آخرین مدل سوار می‌شود٬ اصول دیپلماتیک را باید بلد باشد٬ از طرفی آموزه های والدینش چیز دیگری است...
کم ندیده‌ام افراد دیوار به دیواری را که این یکی مثلاً دست دادن زن و مرد را اوج فرهنگ و ارج به شخصیت زن می‌داند٬ آن یکی اوج بی عفتی و بی غیرتی. حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
دختری و پسری از هم بطور فیزیکی خوششان آمده است٬ این نمی‌داند ارزش و ضد ارزش دیگری چیست٬ آن دیگری هم به نحو اولی. همنسل و هم فرهنگ اما تلاطم های اجتماعی چنان معیارهای ارزشی را مخلوط و کدر کرده که هر کسی دنیایی برای خودش ساخته و در آن مشغول زندگیش است و متعجب از این که در دنیایش تنهاست...

Labels:

2007/09/11

شیفتگان خدمت نه تشنگان قدرت

این دفعه به سبک گذشتگان٬ مثلاً مولوی و کلیله و دمنه٬ با داستانی منظورم را می‌نویسم:
عبدا.. همسایه ما بود٬ کارمند ساده ای که پدر هم‌کلاسی من هم بود. کارهایی را که مربوط به محل می‌شد معمولاً همسایه ها جلسه می‌گذاشتند و بررسی می‌کردند و کسی مسئول می‌شد و انجام می‌داد و بعداً هزینه ها را از در و همسایه جمع می‌کرد. مثلاً زمینی مسطح بود که تبدیل به زباله‌دان شده بود و محل تجمع معتادان٬ کسی مسئول می‌شد و تمیز می‌کرد و حصار می‌کشید که محصور بماند و از این کارها...
این عبدا.. خان ما که معمولاً سرش شلوغ بود و در جلسات حاضر نمی‌شد. هیچ وقت هم نشد که مسئولیتی را بر عهده بگیرد و باری را از دوش محل بردارد.
جلسات اولیا و مربیان هم که می‌شد بعد از کلی نامه و دعوت ایشان تشریف می‌آوردند اما دریغ از کمی تشریک مساعی. پسرش می‌گفت که پدرش حوصله دردسر ندارد و از مسئولیت پذیری گریزان...
گذشت و گذشت و شنیدیم عبدا... خان ما کاندیدای نمایندگی مجلس از حوزه شهرستانشان شده‌است. می‌رفت و گوسفند قربانی می‌کرد و شام می‌داد و با بزرگان حوزه اش صحبت می‌کرد و از لزوم مشارکت در سرنوشت و تصمیم گیری می‌گفت. انگار نه انگار همین فرد تا پریروز حتی در جلسات محل شرکت نمی‌کرد و دوست نداشت مسئولیتی به عهده بگیرد. حالا عبدا.. خان ما در خود این شایستگی را می‌دید که نماینده و مسئول هزاران نفر صاحب آرا حوزه نمایندگی خودش شود.
ادامه داستان هم به عهده شما.
حالا شما فکر می‌کنید چند تا از همین عبدا...خان ها نماینده و شخصیتی سیاسی شده‌اند؟ چند تا از آنها کاندیدا شده اند؟ اصلاً اگر همین فردا روزنامه نگار جویایی برود و در بیاورد چند تا از صاحب منصبان کشور ما که مسئولیت عظیم کشور ما بر دوششان است در دوره زندگیشان گشایش مشکلی اجتماعی -هر چند کوچک- کرده‌اند به چه نتیجه ای می‌رسد؟ خدمت مگر خدمت نیست٬ چرا همه شیفته خدمات حسابی هستند؟ اگر خدمتی آب و نان دار نباشد کسی اصلاً تره خرد می‌کند؟!
اگر رزومه مسئولان مملکتی منتشر بشود چه چیزهایی در آن یافت می‌شود؟ در رزومه یک رجل سیاسی غربی چه چیزهایی مذکور است؟

Labels:

2007/09/01

لبخند آشنایی

جالب است تفاوت های افراد با توجه به زمینه فرهنگی خانواده‌ای که از آن آمده‌اند. البته این جمله قبلی خیلی عام شد! چیز خاصی که مد نظرم است شیوه برخورد اول برای آشنایی است.
در ممالک راقیه رسم بر این است که در برخورد اول به همدیگر لبخند بزنند و در گفتگوی آغازین برای شروع آشنایی شوخی هایی هم بکنند تا یخها را بشکنند و طرف احساس راحتی بکند. از رسوم ممالک مستضغف(!) هم این است که در برخورد اول -و البته در اکثر برخوردها- خیلی جدی باشند و هرچه جدی تر و با چهره ساکن و ثابت (لابد) با شخصیت تر! هر کسی هم شوخی و لبخند بزند لابد مشکلی دارد و در فضاهایی سیر می‌کند.
حالا این بالا را داشته باشید٬ برخورد دو فرد با این دو رفتار مختلف را تصور کنید؛ می‌شود تجربه بنده با اکثر ایرانیانی که تازه از ایران آمده‌اند...
معمولاً در ایران برای کسی که حرف نمی‌زند احترام قایل‌اند و می‌گویند آدم سنگینی است. در ممالک غربی کسی که حرف نزند و ابراز نظر نکند مشکل دار تلقی می‌شود و غیراجتماعی ظبقه بندی می‌شود. آنجا آدمی که سرگرم کننده باشد اجتماعی و مفرح (cool) است٬ در حالی که همان آدم در جمع ایرانی می‌شود لوده و سبک و مردم از آن خوششان نمی‌آید.
برای نمونه در مورد تفاوتهای ارزشی کافی است به عکس رهبرانمان نگاه کنیم. چهره ای که از رهبران ما در حین عکاسی ارایه می‌شود چهره ای‌ است جدی٬ بیروح و بازدارنده. اگر هم عکاسی چهره ای غیر از این ثبت کرده باشد ارایه و منتشر نمی‌شود. در حالی که در ممالک غربی عکسها و فیلمها از شوخی و رقص و تفریح رهبرانشان روزمره منتشر می‌شود؛ چیزی هم از اقتدار آنها کم نمی‌شود اگر مثلاً عکسی از یکی از آنها در حال ماهیگیری و یا رقص پخش شود.
این چیزی است که برای خیلی از ما ایرانیان متصور نیست٬ این که کسی شوخ باشد اما در کارها و در زندگیش کاملاً جدی و منضبط باشد. این که در موقعیت های مختلف باید رفتارهای مختلف بروز داد٬ یعنی رفتار عروسی رفتنمان با کردار عزا رفتنمان باید متفاوت باشد.
و این که نباید زود قضاوت کرد.

Labels: