پاره‌سنگ: October 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/10/30

چرا دانش ارزشمند است؟

در جامعه ما کسب دانش بسیار توصیه شده و ظاهراً بسیاری در پی کسب آن هستند. رونق کلاسهای کنکور و دانشگاه‌ها از این اشتیاق حکایت دارد.
اما در این میان چیزی که فراموش شده است علت این امر است؟ خود شما می‌دانید چرا دانش ارزشمند است و باید به دنبال آن بود؟
اگر به دارایی و مکنت فکر کنیم مساله واضح است که دولتمندی٬ قدرت و رفاه می‌آورد و طلب مال بر این اهداف استوار شده است؛ شاید دانش نیز چنین تواناییی داشته باشد.
از نظر من چیزی که دانش عرضه می‌کند توانایی پیش‌بینی است -حالا در هر زمینه‌ای- و این توانایی پیشتر دیدن از دیگران و بیشتر دیدن است که آن را ارزشمند و خواستنی می‌کند.
البته واژه دانش واژه وسیعی است و بهتر است آن را به دو بخش تقسیم کنیم:
یک بخش می‌تواند مطالعه٬ یا به زبان ساده‌تر گردآوری اطلاعات باشد. بخش دیگر توانایی تحلیل و بررسی است. یعنی اطلاعاتی را که گردآوری می‌شود تحلیل کردن و نامکشوفاتی را از دل آن آشکار کردن.
هر دو بخش ارزش و احترام سوایی دارد. در جامعه ما امّا تاکید بر بخش اول است و تحلیل و نوآوری شاید قرنهاست که به ورطه فراموشی سپرده شده‌است.
ارزش اطلاعات بر کسی نامکشوف نیست٬ همه ما در زندگی تصمصم هایی می‌گیریم که وابسته به اطلاعاتی است که داریم. اگر اطلاعات ما کاملتر و بیشتر در موردی باشد٬ در آن مورد دقیقتر و بهتر تصمیم می‌گیریم. تصمیم بهتر هم نتیجه می‌دهد که از دیگران فرصت‌های برتری کسب کنیم و رفاه و درآمد و قدرت بیشتری کسب کنیم. حالا خواه چه این تصمیم یک تصمیم سیاسی مملکتی باشد٬ یا تصمیمی به اندازه انتخاب رشته دانشگاهی...
بی‌دانشی هم نتیجه عکس می‌دهد٬ این که کاری الله بختکی بکنیم و نتیجه را حواله کنیم به قضاوقدر و با آن بسازیم.
لابد شما هم دیده‌اید آدمهایی را که ظاهراً کمتر جوش و خروش زندگی را می‌زنند و زندگی راحتی هم دارند٬ و آدمهایی را که از صبح تا شب به قول خودشان سگ‌دو می‌زنند و شیششان گرو هشتشان است.
لذا دانش به خودی خود ارزشی ندارد٬ که اگر داشت که هر دایرةالمعارفی هم ارز طلا بود. چیزی که آن را ارزشمند می‌کند قدرتی است که صاحب آن به مدد اطلاعات و پیش‌بینی هایش فراتر از دیگران داراست.
پ.ن. معلمی داشتیم می‌گفت شما قدر دانشتان را نمی‌دانید. اگر بدانید که چندین نفر سلامتیشان را از دست دادند تا مثلاً گزاره‌ای مانند این که :«فلان قارچ فلان رنگ سمّی است» به دانسته‌های بشر اضافه شود قدر آن را بیشتر می‌دانستید!
پ.پ.ن. فکر می‌کنید کلاه بردارها و این همه موسسه کلاه‌برداری و تجارت هرمی از چه ویژگی مردم استفاده می‌کنند و چرخشان را می‌چرخانند؟!

Labels: ,

2007/10/27

اثر جمع

اثر اجتماعیی در گروههای شامل انسانهای با اعتماد به نفس پایین به چشم می‌خورد که شاید بتوان آنرا اثر جمع یا «mob effect» نامید.
به این توصیف که برای نمونه فرض کنید گروهی برای فعالیتی دور هم جمع شده باشند. مثلاً عده‌ای دوست به تئاتر رفته‌اند. بعد از پایان تئاتر وقتی برای خداحافظی دوستان جمع می‌شوند٬ کسی از جمع می‌پراند که «چرا به رستورانی نرویم و غذایی نخوریم؟»
گروه به دنبال این حرف به رستوران گرانقیمتی می‌روند و غذایی می‌خورند. ظاهراً همه چیز به طور طبیعی رخ داده‌است و کسی هم اعتراضی ندارد.
حالا اگراز اعضا گروه بطور سوا سوا بپرسیم که چه شد که به رستوران و چنین رستوران گران قیمتی رفته‌اند٬ در می‌یابیم که اکثر بیان می‌کنند که نمی‌دانند و بیان می‌کنند که حتی گرسنه نبوده‌اند و میلی به رستوران رفتن نداشته‌اند! امّا ظاهراً نیروی ناشناخته‌ای همه آنها را علیرغم میلشان به رستوران کشانده. چنین پدیده‌ای را اثر جمع می‌نامند.
در مردمی که اعتماد به نفس بالایی دارند و بی رودربایستی با خواسته‌ها و داشته‌ها و ناداشته‌هایشان آشنایند٬ چنین اثراتی و اتفاقات ناخواسته‌ای در جمع کمتر اتفاق می‌افتد. در گروه‌های رودربایسیتی دار چنین چیزهایی فراوان دیده می‌شود.
شما هم اگر فکر کنید قاعدتاً بسیار چنین چیزهایی را به یاد می‌آورید.
دوستی می‌گفت انقلاب اسلامی ایران هم از نمونه‌های اثر جمع بوده‌‌است٬ چون ظاهراً هیچکس از ملت انقلابی نمی‌داند چرا انقلاب کرده و چه نیازی به چنان انقلابی بوده و اهداف فرضی آن چه بوده؛ چیزی است که اتفاق افتاده و کسی مسوولیت آن را بر عهده نمی‌گیرد.

Labels:

2007/10/22

«می اند مای لاو»

خیلی می‌بینم که خانم‌ها در اورکات یا دیگر سایتهای اینترنتی عکس‌هایشان را می‌گذارند با همسرشان. معمولاً هم دستشان را روی سینه او گذاشته‌اند ولابد بسیاری پیامهای پنهانی با زبان بدن (Body Language) به بیننده ارسال می‌کنند. (خیلی دوست داشتم که لینک مستقیم می‌دادم به چند تا از این عکسها٬ ولی شاید درست نباشد٬ خودتان چهارتا آلبوم اورکات یا فیس بوک یا یاهو۳۶۰ ببینید متوجه می‌شوید). زیر عکس هم معمولاً نوشته‌اند me & my love یا عبارات مشابه با همین بار معنایی.
البته آقایانی هم با خانمشان عکس گذاشته‌اند. خیلی معمولی زیر آن نوشته‌اند من و فلانی.
از این که بگذریم٬ فیلم واکنش پنجم به کارگردانی تهمینه میلانی را زمانی می‌دیدم. ۱۵ دقیقه اولش شاهکار است از نظر من. باید ببینید. خودتان که ببینید متوجه می‌شوید از چه نظر.[از اینجا می‌شود دید]
می‌گویند نباید حقیقت را فدای مصلحت کرد؛ بسیاری می‌کنند٬ از نظر خودشان اجتماعی٬ موفق و جلو هم هستند. اندکی هم نمی‌کنند٬ و دل خودشان را به آن شاد می‌کنند که حقیقت را هیچگاه قربانی نکرده‌اند. شاید آن گروه شاید این گروه شاید هم هیچکدام درست نکنند...
و چه سخت است با خیل آدمیانی طرف بودن که هر لحظه بنا به مصلحتی واقعیتی را قلب می‌کنند. و سخت‌تر آنکه ببینی واقعیتی را که قلب می‌شود اما به حکم آداب اجتماع شرط انصاف نباشد که عیان کنی ... می‌سپاری به گذشت زمان که عیان شود.

Labels:

2007/10/18

خصوصیات نژادی

خبری در BBC باعث شد مطلبی را که مدتها روی آن فکر می‌کردم باز مشغولیت ذهنم شود. خبر این است که که کاشف دی‌ان‌آ و برنده جایزه نوبل اعلام کرده که نژاد افریقایی از بهره هوشی نسبی کمتری بهره‌مند است. متعاقب این اظهار نظر اعتراضاتی بلند شده و سخنرانی‌های برنامه‌ریزی شده او در انگلیس لغو شده است.
شاید شما هم قبول دارید که تفاوت های نژادی وجود دارند٬ اما به نظر می‌رسد نظردادن در مورد خصوصیات منفی وابسته به نژاد تابو باشد. اما اگر کسی بیاید و بگوید که مثلاً نژاد سیاه اتیوپیایی دونده بهتری هست٬ و نتایج مسابقات جهانی نیز چنین چیزی را تایید می‌کنند ٬ هیچ کس داد اعتراضش بالا نمی‌رود. اما اگر...
اما چگونه می‌توان با چنان حقایق ناخوش‌آیندی کنار آمد؟
یک راه این است که برای احترام به افکار عمومی از انتشار برخی تحقیقات علمی مناقشه‌انگیز خودداری شود -مثل این که کمتر کسی می‌داند که دوز پایین رادیواکتیویتی برای بدن بی‌ضرر بلکه مفید هم هست٬ چون نتایج تحقیق برای ارائه عمومی منتشر نشده-.
راه دیگر این است که حقیقت را بپذيریم و از آن استفاده کنیم. مثلا اگر می‌دانیم نژاد هلندی گاو شیردهی بهتری دارد٬ خوب از آن ویژگی استفاده می‌کنیم. این چیزی است که در ورزش اتفاق اقتاده است٬ مثلاً خیلی از کشورها دوندگانی را که به المپیک می‌فرستند از ورزشکاران اتیوپیایی استخدام می‌کنند٬ تابعیت دوگانه به آنها می‌دهند و مدال آنها را به نام کشورشان ثبت می‌کنند؛ کسی هم تا حالا اعتراضی نکرده است.
حالا فرض کنیم که تحقیقات نشان بدهد که نژاد ایرانی در مدیریت ضعیف است و مثلاً نژاد ژاپنی قوی. نمی‌شود برای استفاده‌های مدیریتی افراد ژاپنی را استخدام کنیم٬ همانطور که ورزشکاران را استخدام می‌کنند؟ (جایی دیگر هم مشابه این پیشنهاد را از زبان خواهرم مطرح کرده بودم!)
مگر قرار است هر نژادی در تمام امور سرآمد باشد؟ جالبی قضیه این است که در غرب قضیه نژادی مطرح نیست و مثلاً در موسسه‌های دانشگاهی کم نمی‌بینیم که مثلاً اکثریت با هندی ها هست یا چینی ها (یا اخیراً ایرانیها). اگر این دانشگاهها می‌خواستند بار نژادی به قضیه بدهند می‌بایست سخت دانشجوی خارجی قبول کنند و چرخشان هم به این راحتی ها نمی‌چرخید.
بگذریم از این که ما حتی به همسایگان همدین و همنژادمان انگهای نژاد پرستانه می‌زنیم و افغانی و ترک و عرب را به مثابه ناسزا بکار می‌بریم.
راه درازی در پیش است...

Labels: ,

2007/10/12

چاقی


افراد چاق متعددی را دیده و مطالعه =observe کرده‌ام. به نظر چاقی بیشتر از آن که به تحرک و رژیم غذایی بستگی داشته باشد٬ به اراده فرد بستگی دارد. به بیان دیگر از نظر من چاقی ( یا آنطور که من دوست دارم بناممش٬ شکمچرانی) بیشتر از روی اعتیاد است تا کم تحرکی.
فردی را می‌دیدم٬ همسن من حدوداً که رژیم غذاییمان کاملاً یکسان بود -در جایی زندگی می‌کردیم که برای همه غذای یکسانی ارائه می‌شد- چندی در نظر گرفتم که چرا او ۲ برابر من وزن دارد. سر میز شام که می‌نشستیم٬ من معمولاً نصف شامم را برای بعدترم که گرسنه می‌شدم حفظ می‌کردم٬ او نه تنها شام و دسر و سوپ را به مقدار معتنابهی می‌خورد٬ بعد از غذا کره روی نان می‌مالید و با اشتیاق باز می‌خورد! وقتی٬ گفتم که چه تعجب! گفت آخر کره خوشمزه است (البته من هم کاملاً موافقم که خوشمزه است)٬ گفتم خوب٬ نخور که چاق نشی! گفت تو داری سوخت‌وساز بدن مرا با بدن خودت مقایسه می‌کنی؟! و باز هم مشغول خوردن شد!

دوست دیگری پیش من آمده بود زمانی برای چایی٬ شکلات تعارفش کردم (و شکلات خوشمزه‌ای هم بود) مقداری خورد و پرسید که چند خریده‌ام. مقداری گفتم و بعد با تعجب دیدم که مقدار پول را داد و همه شکلاتها را خورد. در حالی که من شاید در طول دو هفته شکلات ها را تمام نمی‌کردم. از نظر خودش البته چیز عجیبی نبود .

شاید فرق انسان های چاق و ناچاق بر این باشد که انسانهای ناچاق هر وقت بخواهند می‌توانند اراده کنند و دست از خوردن بردارند٬ بدون هیچ احساس خاصی (شاید مقداری احساس گرسنگی) در حالیکه انسانهای چاق تا جایی که جا باشد و غذا باشد می‌خورند و باکی هم به دل راه نمی‌دهند و اگر از غذا محروم شوند احساس ناراحتیی پیدا می‌کنند.

از خودم که بگویم٬ زمانی تصمیم گرفتم که از زیروزن نرمال بودن (یعنی ۱۲-) درآیم و به وزن نرمال برسم. برنامه غذایی خاصی لازم نبود٬ جز گوشتی که هر روزه یا دو روز مرتب می‌خوردم و شیر پرچربی که صبح ها می‌نوشیدم٬ و وعده های غذایی مرتب. زمانی به خودم آمدم که وزنم از حد نرمال هم بالاتر است و بدنم بیشتر چربی گرفته است تا گوشت! البته بعدش شیر پرچرب و کره و ... را حذف کردم٬ روغن غذاهایم را به حداقل ممکن رساندم٬ صبحانه را زیاد کردم و نهار را کمتر و مقداری هم دوچرخه سواری٬ در عرض یک ماه ۵ کیلو کم کردم و به وزن نرمال رسیدم.

این تجربه خودم را که دیده‌ام حرف کسانی را که از سوخت و ساز و تفاوت بدن ها و ... برای توجیه شکمچرانی‌شان استفاده می‌کنند برایم غیرقابل قبول می‌آید. ساده است٬ وقتی کسی دوبرابر مقدار عادی فرد دیگری هر دفعه غذا می‌خورد٬ البته که چاق هم می‌شود٬ مگر یک آدم چقدر می‌تواند در روز اضافه فعالیت کند و بدود تا انرژی اضافه را بسوزاند؟ چرا کمتر نخوریم که کمتر بسوزانیم؟ البته اگر بشود جلوی هوس را گرفت...

Labels:

2007/10/01

Don't cry for me...

همیشه شنیدن آهنگ «آرژانتین٬ برایم گریه نکن» مرا یاد شعر "طلوعی از مغرب" نادر نادرپور می‌اندازد:




«در سرزمین من
بعد از طلوع خون ، خبر از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق
بر چهره های سوخته می تابد
وز آفتاب گمشده تقلید می کند
اما هنوز ، در پس آن قله ی سپید
خورشید در شمایل سیمرغ زنده است
یک روز ، ناگهان
می بینمش که سایه فکندست بر سرم ...

من شاهد برآمدن آفتاب شب
در سرزمین دیگر و آفاق دیگرم
گویی به ابتدای جهان باز گشته‌ام ...

وین آفتاب تازه در آفاق باختر
تنها تصوری است ز خورشید خاورم ...

آه ای دیار دور
ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب تست در آفاق باورم
ای خاک یادگار
ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک ، ای زلال تر از آب و آینه
من ، نقش خویش را همه جا در تو دیده‌ام
تا چشم برتو دارم ، در خویش ننگرم ...

فانوس یاد توست که در خواب های من
زیر رواق غربت ، همواره روشن است
برق خیال توست که گاه گریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا ، همیشه ، روشنی توست رهبرم...

شب گرچه در مقابل من ایستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی توست
وز پشت قله های مه آلوده‌ی زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم
ای ملک بی غروب
ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه ی سیمرغ
یک روز ، ناگهان
چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم»

Labels: