پاره‌سنگ: August 2009

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2009/08/26

پاسخی بر خیام

نزدیک هزار سال پیش٬ خیام نیشابوری سوالی را در قالب رباعی مشهوری مطرح کرد:
"جامی است که عقل آفرین می‌زندش ---- صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش
این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف ---- می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!؟"
این سوال٬ البته سوال به جایی است و جایی ندیدم جوابی بر آن داده باشند.
مدتی بیش دویستمین سالگرد تولد چارلز داروین٬ واضع نظریه فرگشت انواع بود. مطابق این نظریه٬ موجودات زنده از طریق انتخاب طبیعی به تکامل می‌رسند؛ یعنی نسلی که با شرایط محیطی دنیا سازگارتر است٬ در گذر زمان می‌ماند و نسل ناساز٬ در طی زمان حذف می‌شود و اینگونه است که در طی اعصار٬ نسل‌ها و موجوداتی قوی‌تر و سازگارتر و سالم‌تر به منصه ظهور می‌رسد. توصیفی که آمد٬ چکیده نظریه تکامل داروین است.
از دیدی که برای ماهم آشنا باشد٬ می‌توانیم نسل خودمان را با قدیمی‌ترین نسلی که دیدیم -معمولاً نسل پدربزرگهایمان- مقایسه کنیم. این مقایسه می‌تواند شامل سلامت عمومی٬ قد و قامت٬ دانش و آگاهی٬ تا بسیاری موارد دیگر را شامل شود. مقایسه‌ای انجام دهید و ببینید آیا نسل‌ها در گذر زمان رو به تکامل رفته‌اند٬ در جا زده‌اند یا پیش‌رفته‌اند.
اگر چه نسل پدریزرگ‌هایمان از دید خودشان٬ بهترین ترکیب موجود بوده و «عقل٬ آفرین می‌زده‌اش»٬ اما نسل تازه‌ای که «کوزه‌گر دهر» می‌سازد٬ به مراتب از آن نسل پیش‌تر و بهتر ‌است؛ امّا ظرفیت کره خاکی ما و «کارگاه کوزه‌گری» محدود است و برای «کوزه‌گر دهر» راهی جز شکستن کوزه‌های قبلی برای ساخت کوزه‌های بهتر و کامل‌تر ندارد.

حال سوال دیگری از خیام مطرح می‌کنم:
"دارنده چو ترکیب طبایع آراست ---- از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست؟
گر نیک آمد٬ شکستن از بهر چه بود؟ ---- ورنیک نیامد این صور٬ عیب کراست؟"

Labels: , , , ,

چقدر بر بدن خود صاحب اختیاریم؟

تصوری وجود دارد که انسان در حوزه شخصی‌اش اختیار تام دارد و با اعمال اراده٬ اداره کننده اعمالش است؛ در پس زمینه این تصور٬ فرض بر این است که مغز انسان٬ توانایی هدایت رفتار اجزای بدن را دارد٬ ولی آیا اینگونه است؟
بررسی ساده‌ای می‌توانیم انجام بدهیم که حوزه توانایی‌ها و ناتوانایی‌های مغز انسان را بسنجیم.
مغز بر بسیاری از اعضای بدن فرمان می‌راند٬ می‌توانید اراده کنید که به کسی لبخندی بزنید یا نه٬ یا این‌که سریع گام بزنید یا آهسته.
بسیاری از اعمال اعضای بدن هم البته از حوزه فرمان مغز خارج‌اند. اگر جایی از بدنتان زخم شود٬ مغز نمی‌تواند فرمان بدهد که آن عضو٬ یا دیگر اعضا٬ اضافه‌کاری کنند که زخم و جراحت سریع خوب شود. حداکثر کاری که می‌توانید بکند این است که به شما دستور بدهد تغذیه مناسب به بدنتان برسانید که کمبودی از ان نظر نباشد.
یا از آن بدتر٬ اگر عضوی از بدن کم‌کاری کند٬ یا پرکاری کند -مثلاً سرطان- مغز راهی برای براه آوردن عضو یاغی ندارد و این یاغی‌گری عضو خاطی می‌تواند به قیمت از دست رفتن جان تمام شود؛ مغز و اراده شما نمی‌تواند به فرض به مغز استخوان‌ دستور بدهد که چه مقدار خونسازی کند تا سرطان خون درمان شود .
مغز و اراده انسان حتی از کنترل کامل خود مغز هم ناتوان است! لَقوه (پارکینسون) و نِسیان پیری (آلزایمر) دو بیماری شایع مغزی هستند که به خاطر ترشح نشدن یا تولید ناکافی برخی مواد شیمیایی در مغز ایجاد می‌شوند. بیمار می‌تواند بارها و بارها با اراده به مغزش دستور بدهد که درست کار بکند٬ ولی افسوس که بسیاری از اجزاء مغز خود مختارند و تنها بر اساس برنامه‌ریزی اولیه‌شان -ناشی از ژنهایی که از زمان تولد مطابق آن ساخته و پرداخته شده‌اند- عمل می‌کنند.
توانایی‌های ذهنی انسانی هم تا حد زیادی ساختاری از پیش تنظیم شده و خودمختار دارد. این‌که حافظه مغزی چقدر قوی باشد٬ یا چقدر سریع بتوانند بین قسمت‌های مختلف مورد نیازش ارتباط برقرار کند٬ امری است که بسته به ژنتیک ما از قبل در مغز پرداخته شده‌است. مثلاً ما نمی‌توانیم به مغز دستور بدهیم که چه چیزی را خوب حفظ کند و چیزی دیگر را فراموش کند. بعضی مغزها٬ حافظه خوبی دارند و بعضی نه! درست مشابه این‌که ماهیچه‌های بدن‌ برخی افراد به طور طبیعی -و ناشی از ژنتیک- قوی‌تر از همان ماهیچه‌های بدن افراد دیگر است.
البته می‌توان با مقداری تمرین٬ کارکرد اعضا و اجزای بدن را بهتر کرد٬ اما نمی‌توان از تمرین انتظار داشت ساختاری را که از دوران تولد برای کسی به ارث رسیده٬ زیر و زبر کند. یعنی منِ ضعیف جثه٬ نمی‌توانم حتی با بهترین تمرینات و تحت نظر بهترین مربیان٬ در وزنه‌بردای رقیبی برای قهرمان دنیا٬ حسین رضازاده٬ باشم. یا منی که مغزم از لحاظ تمرکز و حافظه قوی نیست٬ نمی‌توانم رقیبی برای قهرمان شطرنج کشورم بشوم؛ گرچه می‌توانم با مطالعه و آموزش از این چیزی که امروز هستم بهتر شوم.
با این توصیفات اختیار ما روی بدنمان مشابه اختیاری است که راننده یک خودروی پیشرفته -با مشخصاتی از پیش تعیین‌شده- روی ماشینش دارد؛ می‌تواند آن را هدایت کند٬ اما از چگونگی کار اجزایش اطلاع کاملی ندارد. اجزای این خودرو پیشرفته معمولاً خودشان مشکلاتشان را برطرف می‌کنند٬ البته کم نیست مواردی که راننده برای رفع خرابی برخی اجزای ماشینش باید به تعمیرکار مراجعه کند و گاهی حتی تعمیرکار نمی‌تواند آن را تعمیر کند و اندک اندک ماشین اسقاطی می‌شود...
امّا حال که چنین است٬ پس حوزه توانایی\اختیار ما تا کجاست؟
ما می‌توانیم به مغزمان\خودمان یاد بدهیم که چگونه بهتر بیاندیشد٬ به این معنی که با توجه به داشته‌ها و نداشته‌ها٬ بهترین تدبیر را بکار گیرد. اگر بدنمان جایی ناقص کار کرد می‌توانیم با استفاده از ابزار -سمعک و عینک و عصا و انبردست و کلنگ و خودرو و ...- کمکش کنیم که بهتر کار کند. می‌توانیم خودمان را بهتر بشناسیم -حالا با مراجعه به پزشک و روانکاو٬ و پرسیدن از دوست و آشنا٬ یا با دقت در رفتار هرروزه‌مان- تا محدودیت‌های‌مان را بدانیم و در مواجهه با شرایط نامطلوب٬ تصمیمات مناسب بگیریم. مثلاً اگر مشکل هاضمه داریم و بعد از صرف غذای چرب٬ خوابمان می‌گیرد٬ منطقی این است که قبل از رانندگی یا امتحان٬ غذای چرب نخوریم؛ یا اگر وقتی قند خونمان پایین می‌آید عصبی می‌شویم٬ خوب است تنقلاتی در جیبمان داشته باشیم که گاه و بیگاه عصبیتمان را به رخ دیگران نکشیم.
بر خلاف اعتقاد قدما یا آنچه پدر و مادرمان به ما گفته‌اند٬ ما هر کدام محدودیت‌ها و نواقص جسمی و روحیی داریم. شناخت این نواقص فردی٬ کمکمان می‌کند که حوزه اختیارمان را بیشتر کنیم و زندگی سالمتری داشته باشیم.

Labels: , , , ,

2009/08/10

دو جامعه و دو راهکار

در فروشگاههای بزرگ غربی شعار این است: هدف اصلی تجارت ما جلب رضایت مشتری است؛ ما جنس بد به شما نمی‌فروشیم؛ شرایط فروش‌شان هم موارد پسندیده‌ای را شامل می‌شود مثلاً اینکه اگر شما بتوانید نشان بدهید جای دیگری همان جنس را به قیمت ارزانتری عرضه می‌کند٬ فروشگاه جنس را به ده درصد زیرِ قیمت فروشگاه دیگر٬ به شما عرضه می‌کند. یا این‌که حداقل تا دوهفته می‌توانید اقلام خریداری شده را داخل بسته بندی اصلی به فروشگاه برگردانید یا با قلم دیگری تعویض کنید. هیچ توضیحی هم لازم نیست ارایه کنید چون انتخاب با شماست. اگر واقعاً هم اشکالی در جنس باشد تا مدت بیشتری می‌توانید آن را با ذکر اشکال برگردانید. جنس را از شما پس می‌گیرند و جنس نوی به شما می‌دهند. جنس معیوب را بعد از رفع عیب -با ذکر این‌که این جنس نونوار refurbished شده- با قیمت پایینتر دوباره برای فروش عرضه می‌کنند. (مثلاً من دوربین عکاسی ۳۰۰ دلاریی را ۵۵ دلار خریدم چون ظاهراً قبلاً صفحه نمایشگر LCD آن معیوب بوده و تعویض شده).
حال مقایسه کنید با تجارت ما: جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود (مگر با دعوا!)٬ ناراحتی خرید نکن! اگر فروشگاه دیگر ارزانتر می‌دهد برو آنجا خوب! اگر هنگام خرید دقت نکنید پشیمانی فایده‌ای ندارد. گنجشک را رنگ می‌کنند جای قناری می‌فروشند. هندوانه به شرط چاقو (البته رنگ کردن هندوانه‌هم متداول شده!).
ظاهراً اساس معامله در ایران به جای بنابودن بر رضایت مشتری براساس انداختن و در رفتن است!
نگاهی به سابقه و تاریخ تاسیس فروشگاههای غربی آموزنده است:
Walmart 1962
LondonDrugs 1945
IKEA 1946
BEST BUY 1966
Zellers 1931
Army & Navy 1919
The Bay 1881
Toys "R" Us 1948
به نظر شما چگونه و با پیش گرفتن چه سیاستهایی چنین فروشگاههای معظمی این همه سال دوام آورده‌اند٬ اما در ایران ما یک شرکت آدامس خروس‌نشان نتوانسته دوام بیاورد؟
***
مقایسه آیین همسریابی غربیان با شیوه مرسوم ایران هم جالب است. در ایران هنجار چنین بوده که عروس با لباس سفید به خانه داماد می‌رفته و با لباس سفید (یعنی کفن) از خانه او برمی‌گشته. در غرب اما رسم است که پیش از ازدواج دوران مدیدی را دونفر با یکدیگر زندگی می‌کنند بدون تعهد ازدواج٬ از تمام جنبه‌ها یکدیگر را می‌شناسند و اگر پسند کردند ازدواج می‌کنند٬ اگر که نه هم از یکدیگر جدا می‌شوند و جفت دیگری می‌یابند.
مادری ایرانیی در امریکا به یکی از روانشناسان تلویزون‌های ماهواره‌ای زنگ زده‌بود و از او مشاوره می‌خواست: دختر ۱۹ ساله‌اش مدتی‌است با پسر امریکایی خوبی آشنا شده‌است٬ پسر امریکایی بعد از این مدت می‌خواهد که رابطه "جسمی" را با او آغاز کند تا میزان سازگاری‌شان معلوم شود؛ دختر موضوع را با مادرش در میان گذاشته٬ مادرِ بزرگ شده درفرهنگ ایرانی٬ البته نمی‌داند در مقابل این امر چه کند و از روانشناس پاسخ می‌جوید. روانشناس ایرانی هم جواب در خوری نداشت٬ ارجاعشان داد به مددکار مهاجران تازه در شهرشان تا موضوع را با او مطرح کنند.
پسر امریکایی که با فرهنگ معاملات غربی بزرگ شده٬ می‌خواهد همان آزادی را که در انتخاب اجناس زندگی‌اش (برای استفاده چند ساله) داشته٬ در انتخاب همراه یک عمر زندگی‌اش داشته‌باشد٬ اما فرهنگ ایرانی چنین آزادیی را برنمی‌تابد. فرهنگ ایرانی چنین امری برایش تازه است٬ چون‌که همواره‌ بنایش بر ظاهرسازی و انداختن جنس بوده و بعداً هم زدن زیرش و پس نگرفتن٬ یا بستن چنان مهریه سنگینی که طرف حتی خیال پس دادن هم به سرش نزند! دوام و قوام خانواده ایرانی در مقایسه با خانواده غربی٬ بعید نیست به همان نسبت دوام و قوام شرکتهای ایرانی در مقایسه با شرکتهای غربی باشد!

Labels: , , , , , ,