پاره‌سنگ: January 2010

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2010/01/18

روشنفکری، از نوع ایرانی:

لابد دیده‌اید کسی را که فکر می‌کند چیزی را می‌داند، و نمی‌داند که نمی‌داند. بعدتر چنین فردی با اعتماد به نفس بالایش نادانسته‌هایش را به فرد ثالث انتقال می‌دهد٬ فرد ثالث هم تصور می‌کند چیزی را درک کرده‌است٬ یا این‌که حداقل اطمینان حاصل می‌کند چیزی که شنیده‌است درست بوده٬ اگر چه شاید خودش آن را به درستی درک نکرده. چنین فردی مدافع نظرات فرد گوینده می‌شود٬ اگرچه نمی‌داند که شاید او هم درست نمی‌داند چه می‌گوید٬ و ار آنجا که خودش هم مطلب را کامل درنیافته این فرد ثالث خیلی مواقع در مقابل نظرات مخالف تعصب هم به خرج می‌دهد.*
در این سلسله مراتب البته هر فرد خودش را در مرتبه‌ای از روشنفکری می‌داند.
از مشکلات روشنفکری ایرانی یکی این است که بازار نقد روشنفکری رونقی ندارد٬ و عامه روشنفکران شأن خود را والاتر از ان می‌دانند که به بسیاری از نقدها پاسخ بگویند.** اگر هم جایی پاسخ-مانندی می‌دهند٬ بیشتر شبیه اعلان اتهاماتی است بر کسی که آن‌ها را نقد کرده٬ تا جوابی منطقی. متاسفانه ساختار اجتماعی سنتی ما٬ هنوز عالمانِ بی پروا و از خود راضی و مريدطلب را ارج می‌نهد و انتظار می‌دارد.
مشکل دیگر عدم وجود حلقه‌های روشنفکری است. منظورم از حلقه گروهی از صاحب‌نظران است که با هم جلسات گاه‌گاهی داشته‌باشند و نتایج بحث‌های درون گروهی‌شان را منتشر بکنند. منظورم از بحث هم به وضوح بحث‌است نه تأیید و تعارفات افراد حلقه از یکدیگر و استاد خواندن یکدیگر.
اشکال دیگر روشنفکری٬ استفاده از ادبیات مغلق و نارایج در بسط نظریاتشان است؛ اگر مطلبی به زبان عامه نوشته نشود٬ مخاطب عامی هم نخواهد داشت و بردی نخواهد داشت.
اشکال بزرگ روشنفکری ایران اما٬ از نظر بنده چیزی است که شاید بتوان روحیه پهلوانی‌اش نامیده‌اند٬ یعنی وقتی حریف را خاک کردی -مدرکی گرفتی٬ نامی یا منصبی یافتی- دیگر پهلوان هستی و کافی است! لازم نیست دیگر خودت را محک بزنی و مطالعاتت را بسط بدهی. می‌توانی تا پایان عمر دانسته‌هایت را برای مریدان شرح و بسط کنی. بعد از تو هم کسانی هستند که به افلاکت برسانند و داستانسرایی‌ها برایت بکنند.
ریشه چنین رفتارها هم بیشتر فرهنگی-اجتماعی است؛ جامعه عالمان را ورای نقد و اشکال می‌خواهد، شاگردان روابط مرید و مرادی را ارزش می‌نهند، و عالمانی که متبختر و از خودراضی نباشند جایگاه اجتماعی کمتری کسب می‌کنند نسبت به آنانی که دور از دسترس و درپرده‌تر هستند. نمونه اخیرش آیت‌ا... منتظری، که فردی خاکی بود و به زبان عوام صحبت می‌کرد و جایگاه قدسیی برای خودش قایل نبود، مقایسه کنید با خیلی دیگر از آیت‌ا.. های دیگر که داستان‌ها در مراتب عرفان و خلوصشان در زبان‌ها می‌گردد و البته در انظار نیستند و عوام را دسترسی به ایشان نیست.
****
* زمانی پیشِ فردی٬ نقدی به دیدگاه‌های "حکیم و فیلسوفی" کردم٬ آن فرد بسیار رنجید و مرا به توهین به چنان فیلسوف بزرگی متهم کرد؛ جواب دادم که کجای حرف من اشکال دارد؟ گفت که نمی‌داند٬ اما اضافه هم کرد که مطمئن است که من اشتباه می‌کنم!!
** در برخی از وبلاگ‌های به اصطلاح روشنفکر٬ گاهی که دیده‌ام نویسنده با برداشت اشتباه یا ناقص از مطلبی٬ در مورد آن سخن‌سرایی کرده و نتیجه‌ای اشتباه گرفته٬ پای مطلب نظر داده‌ام و اشتباه را گوشزد کرده‌ام؛ با این که نویسنده به دیگر نظرات پاسخ گفته٬ هیچ وقت در مقابل نظر بنده جوابی نیامده؛ {حداقل جای امید هست که نظرم حذف نشده است.}
در باره دکتر عبدالکریم سروش و نقدپذیری او هم اینجا را بخوانید: http://sibestaan.malakut.org/archives/2005/03/post_284.shtml

Labels: , , ,

2010/01/02

دموکراسی در اسلام

از نگاه دینی، موضع اسلام راجع به شیوه حکومتداری مسلمین واضح نیست. هرچند، از لحاظ تاریخی می‌توانیم این مساله را حداقل از دید پیامبر اسلام و در صدر اسلام بررسی کنیم.
موضوع زمامداری مسلمین بعد از پیامبر، حتی امروزه نیز، مایه اختلاف اهل سنت با شیعیان است.
شیعیان عقیده دارند که پیامبر زمامدار بعدی را خود تعیین کرده بود و به همین طریق زمامدار بعدی از طرف قبلی معرفی می‌شد. واضح است که در چنین شیوه انتصابیی جایی برای نظر مردم در موضوع مقبولیت و مشروعیت زمامدار مسلمین در نظر گرفته‌نشده‌است.
از سوی دیگر، اهل سنت برآنند که گرچه پیامبر در مواردی -مانند مجمع غدیر خم- به علاقه‌اش به علی‌بی‌ابیطالب اشاره‌کرده بود و توصیه‌هایی مستقیم و غیرمستقیم نیز بر برتری و تقوای او داشت، از تاریخ و روایات چنین برمی‌آید که ایشان از اظهارنظر مستقیم و انتصاب جانشین خودداری کرده‌بود و در نهایت امر را به تصمیم جمع محول کرده‌بود. پس از مرگ پیامبر بود که در مجمع سقیفه بنی‌ساعده، با تبلیغاتی که انجام شد، رای اکثریت حاضران بر ابوبکر تجمیع شد و زمامداری مسلمین به او محول شد.
با این دید، اختلاف دیدگاه اهل سنت با شیعیان در نگاه آنها به شیه زمامداری اسلامی است. از دید شیعیان، زمامداری مسلمین امری‌است که انتصابش از بالا به پایین است (مانند تعیین رییس دانشگاه در ایران امروز: رییس جمهور--> وزیر علوم--> رییس دانشگاه) اما از دید اهل سنت زمامداری مسلمین امری‌است که انتخابش از پایین به بالا است (مانند تعیین رییس دانشگاه در کشورهای غربی: اساتید دانشگاه--> روسای دانشکده--> رییس دانشگاه).
حال این که کدامیک از این دو شیوه شیوه‌ای الهی است، امری است که از دیرباز تا امروز مورد اختلاف دو مذهب عمده اسلامی بوده‌است.
شیعیان در مورد برحق بودنشان استدلالاتی دارند که رسانه‌های رسمی ایران فراوان به آن پرداخته می‌شود، اما شنیدن استدلالات اهل سنت -که کمتر برایمان مطرح می‌شود- نیز خالی از لطف نیست:
بنابرنظر ایشان:
* در مورد مهمی مانند تعیین خلیفه بعدی، پیامبر توصیه‌های مستقیمی نکرده و در قرآن نیز امز صریحی نیامده -هرچند در بسیار موارد دیگر [نماز، حج، قصاص، سرانجام ابولهب و ...] صریحاً و به وضوح پیامبر و یا قرآن تعیین تکلیف کرده‌اند- لذا برمی‌آید که پیامبرانتخاب را بر عهده مسلمین گذاشته است.
* در مورد اجتماع غدیر خم و توصیه پیامبر به این‌که هر کس پیامبر «ولی» اوست، پس از پیامبر علی‌بی‌ابیطالب «ولی» ایشان می‌باشد، استدلال می‌کنند که اکثر آن یاران پیامبر و حاضران جمع، چندماه بعد و پس از مرگ پیامبر در مجمع سقیفه بنی‌ساعده حاضر بودند و آن ماجرا را به خاطر داشتند و آن شاهدان عینی و هم‌رکابان پیامبر منظور پیامبر را به زبان عربی و به‌ صورت چهره به چهره، بهتر از شیعیان قم و طالقان و باکو و پس از گذر قرن‌ها، درک کرده‌بودند و در مجمع بنی‌ساعده انتخاب را انجام دادند.

ماجرای انتصاب در مقابل انتخاب پدیده‌ای است که حتی امروزه نیز در بسیاری امور اجتماعی خود را نشان می‌دهد.

Labels: , , ,