پاره‌سنگ: May 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/05/26

جامعه٬ انقلاب و روانشناسی

چیزی که در ایران امروز ما بیشتر به چشم می‌خورد تاکید بر انقلابی بودن و انقلابی حرکت کردن است. انگاری که انقلابی حرکت کردن چیز خوبی است. مثلاً در نظر بگیرید همین اظهار نظر احمدی‌نژاد را در مورد آمادگی برقراری رابطه با مصر در ۲۴ ساعت. یا راه دور نرویم٬ تصمیمات خودمان٬ یک دفعه می‌نشینیم و تصمیم می‌گیریم که یک سفر یک هفته‌ای برویم جایی٬ همین طور انقلابی شال و کلاه می‌کنیم و می‌زنیم به کوه و کمر و کلی هم حال می‌کنیم از این حرکت برنامه ریزه نشده‌مان. در حالی که یک آدم غیر انقلابی می‌نشیند از هفته ها قبل و چه بسا ماه‌‌ها پیش برنامه ریزی می‌کند که کجاها برود و چه‌ها ببیند و غیره. حتماً توریست های خارجی را در ایران شنیده‌اید که کتاب در دست می‌آیند و از راننده تاکسی های ما بهتر مکان های تاریخی شهر ها را می‌دانند.
بگذریم٬ داشتم سری شاهکار مستند عروج بشر را می‌دیدم روی گوگل ویدئو. جایی راجع به عشایر بختیاری بود و طرز بدوی زندگی آنها. مستند ساز می‌گفت:«civilization can never grow up on the move».
با این جمله خیلی چیرها به ذهنم تداعی کرد٬ کودتا٬ انقلاب٬ جنگ٬ تحریم٬ تهدید و ... از بعد دوره مغول بگیرید تا همین روزگار ما٬ جز در برهه های کوچکی از زمان٬ مملکت ما روی آرامش ندیده‌ و دایم در حال تحول و رنگ به رنگ شدن بوده٬ حالا یا آگاهانه قدرتمداران اینگونه رقم می‌زده اند یا این که ملت با این طرز زنگی دمساز شده‌اند و هیجان را دوست دارند. اما خُب با این روشهای هیجانی و انقلابی ٬ که ملت به آن خو کرده‌اند٬ جامعه در حال گذار چیزی نمی‌سازد و بهبودی در شرایطش نمی‌بیند.
در ضمن نفس آقای عبدالعزیز حکیم درعراق گرم که با زیرکی کلمه انقلاب را از نام حزب شان٬ مجلس اعلای اسلامی٬ انداختند.
--
جایی دیگر در کتاب روانشناسیی می‌خواندم برای درمان کودکان نابسامان (Anxiety and obsessive-compulsive Disorders)[بقول خودمان بچه های شر و لجباز و تُخص] نوشته‌بود که محیط امن و حمایتیی برایشان فراهم کنید وبرای بهبودشان به آنها آموزش دهید«We all make mistakes-that's why they put erasers on pencils». بازهم یاد جامعه ایران خودمان افتادم که کسی جرأت ابراز اشتباه را ندارد٬ و رفتارهای نابسامان اجتماعیی که به روانشناسی ارجاع نشده. ادامه کتاب را که می‌خوانم و در مورد رفتارهای نابهنجار کودکان که طبفه بندی کرده بیشتر می‌خوانم از شباهت ها مبهوت می‌شوم.
به نظرم جامعه شناسان ایرانی ( منظورم جامعه‌ایرانی شناسان است) می‌باید یک دوره روانشناسی کودک هم بخوانند...
شاید هم استکبار جهانی قبلاً چنین کتابهایی را خوانده است که ما را در دوره های مختلف تاریخی٬ چپ و راست٬ آچمز کرده :(

Labels: , ,

2007/05/20

ما٬ دگران و فن‌آوری

اخیراً پخش موسیقی همراهی خریده‌ام و به آن گوش می‌کنم .

به ذهنم آمد اگر یکی از سلاطین قاجار می‌خواستند این موسیقیی را که من گوش می‌کنم گوش بدهند چقدر باید هزینه می‌دادند؟؛ آنها باید حداقل یک گروه موسیقی را می‌آوردند تا برایشان بنوازند.

تازه آنها که شاه بودند وگرنه مردم عادی که اصلاً چنین چیزی را در خیال هم نمی‌دیدند.
اما حالا همه ما به لطف سعی و کوشش نامسلمانان غربی ما می‌توانیم ۸۰ گرم پخش موسیقی را در جیبمان بگذاریم و با طیب خاطر به صدها ساعت موسیقی باب میلمان گوش کنیم.
بنده اینطوری تعبیر می‌کنم که دنیای تازه با حفظ کیفیت٬ جهت کوچک کردن مقیاسها و در دسترس قرار دادن همه چیز برای همه کس تلاش می‌کند.
به فکرم رسید ما ایرانیان چه کارهایی کرده‌ایم و در وسایل روزمره مان چه نوآوری هایی به خرج داده‌ایم.
خوب راه دور نمی‌روم و مثال سردستی آفتابه را می‌زنم. ما در طی این چند هزارسال تمدنمان شکل آفتابه را- چیزی که در زندگی روزانه‌مان همه با آن سروکار داریم- از این چهره قدیمی


به چهره پلاستیکی تغییر داده‌ایم٬ با حفظ ابعاد و تنها با عوض کردن جنس از فلز به پلاستیک:
یعنی استفاده ما از تکنولوژی نوین برای این وسیله روزمره تنها در تغییر جنس آن بوده و لاغیر. لابد می‌گویید« خوب٬ مگر کار دیگری هم می‌شود کرد؟! آفتابه دیگر آفتابه است و تکنولوژی و غیره سرش نمی‌شود!» البته آفتابه تکنولوژی سرش نمی‌شود ولی ما اگر ذهن خلاقی داشتیم می‌توانستیم نوآوری هایی برای آن بکنیم.
برای همین کاربرد ژاپنی‌ها آفتابه جیبی را ابداع کرده‌اند:می‌بینید که اشکال از آفتابه نیست٬ به نظر من از ذهن ناپویا و فرهنگ ایستای ماست که جلو هر نوآوری می‌ایستد و آن را تخطئه می‌کند؛ مثلاً٬ اخیراً ابتکار ایرانی آفتابه همراه هم به بازار آمده٬ اما از سوی خیل ایرانیان اینترنت‌خوان( بخوانید ایرانیان فرهیخته) تنها مورد استهزاء واقع شد و با علامت تعجب از آن ذکر می‌شود.

لابد فروشی هم نخواهد داشت و محکوم به فنا است با این استقبال زیاد...

می‌بینید که همیشه هم این دشمن خارجی نیست که عامل ایستایی و رکود ما شده و از آن مهمتر٬ روزمرّگی٬ جمود و تنبلی فرهنگی ماست که راه را برای ترقی ما سد کرده‌است.

***

راستی اگر تمام مطالب بالا در مورد آفتابه برایتان مضحک می‌آید٬ شما هم شاید یک ایرانی بالفطره باشید!
سوال: یک ایرانی چند نوع مختلف پنیر را می‌تواند نام ببرد؟ یک غربی چطور؟
البته تنها برای نمونه پنیر را گفتم٬ بسیار چیزهای دیگری هم هستند.
و البته« هنر نزد ایرانیان است «و بس!»»...

Labels: ,

2007/05/19

فرد رویاهایمان کجاست؟!

خوب خیلی حرفها هست که کسی نمی‌زند و حتی در دنیای مجازی هم که خیلی بی نام و نشان هستند مغفول می‌ماند. به هرحال...
بسیار دوستان محترمی را دیده‌ام که در سن ازدواج هستند و نمی‌دانند که چگونه و از کجا فرد مناسبی را ملاقات کنند. این بنده هم که شاهد ماجرا هستم و از طرفی از قِبَل رشته تحصیلی‌ام با روش تحقیق و حل مساله تا حدی آشنا شده‌ام٬ بد ندیدم چند خطی قلمی کنم. باشد که بکار آید و در نظر افتد.
بدون ترتیب ذکر می‌کنم:
- خیلی از دوستان فکر می‌کنند که باید همسرشان را «بیابند»٬ یعنی این که کسی مطابق معیارهای آنها در مکانی دور یا نزدیک زندگی می‌کند و کار آنها٬ جویندگی طرف دیگر است. حتی اگر چنین چیزی را بیان نکنند عمیقاً در ته دلشان چنین اعتقادی دارند که آفریدگار روزگار چنین فردی را برایشان جایی آفریده که انتظارشان را می‌کشد٬ و دیر یا زود او را ملاقات می‌کنند؛ ناامیدانه است ولی این که چنین چیزی صحت داشته باشد بسیار بعید است؛ اگر معقولانه فکر کنیم شانس این که همسر رویایی خود را در طول عمرمان ملاقات کنیم از محاسبات آماری چیزی نزدیک صفر بدست می‌آید!
پس اگر همسر رویایی ما موجود نیست چگونه است که کلی مردم عاشقانه ازدواج می‌کنند؟ خیلی ساده٬ باید عشق را ساخت نه این که جستجو کرد٬ مثل دوستی هایمان که می‌سازیم نه این که از زمین و زمان پیدا بکنیم! نتیجه: اگر در طلب همسر هستید باید یکی بسازید٬ با فردی که با او تفاهم نسبی دارید و فکر می‌کنید ذاتاً از او بدتان نمی‌آید٬ دوستی تان را گسترش بدهید و سعی کنید احساسات متقابل را بپرورانید.
- خیلی از دوستان نمی‌دانند که چه خصوصیاتی برای همسرشان می‌خواهند٬ و تنها چیزی که به آن فکر کرده‌اند این است که چه چیزهایی را برای همسرشان نمی‌خواهند. البته این خصوصیات هم برایشان بطور مبهم معلوم است و بطور جدی به آنها فکر نکرده‌اند و سبک سنگین نکرده‌اند که چه برایشان خیلی مهم است و چی کمتر مهم. حالا با این روش غربالی خیلی ها را حذف می‌کنند چون حداقل یکی از خصوصیاتی که منفی می‌دانند در بسیاری پیدا می‌شود٬ و تنها عده معدودی باقی می‌مانند که از غربال «چگونه نباشد» رد می‌شوند. این عده معدود هم با گذشت زمان و آشکار شدن رفتارهای دیگرشان کمتر و کمتر می‌شوند تا جایی که کسی مورد طبع باقی نمی‌ماند و اینجاست که به این نتیجه می‌رسند که «نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد»! نتیجه: از روش حذفی استفاده نکنید! در نظر بگیرید برای همسر آینده تان چه چیزهایی در نظر دارید و وزن هر کدام از آن خصوصیات چیست. اگر در کسی حتی معدودی از آن خصوصیات را مشاهده می‌کنید از آشنایی با او غافل نشوید. اگر روی ارزشهایتان زیادی پافشاری کنید٬ تجربه نشان داده که با گذشت زمان٬ سنی می‌رسد که باید از تمام آنها بگذرید و با گفتن این که «خوب ما گشتیم٬ نبود» روان خود را تسلی دهید.
- اگر به جمعی وارد می‌شوید٬ با همه سلام و علیکی بکنید و خودتان را به کسانی که آشنا نیستید معرفی کنید. منتظر نباشید که کسی اسم شما را بپرسد٬ خیلی خلاصه خودتان و حلقه اتصالLINK تان به جمع را بیان کنید. بعداً می‌توانید جزییات بیشتر را برای کسی که مشتاق بود بگویید. اگر هم بعداً کسی را دیدید که آشنا بود خودتان را به کوچه علی چپ نزنید٬ هر کسی حداقل حافظه‌ای دارد و خیلی‌ها راحت با چنین رفتارهای بچگانه‌ای می‌رنجند و دفعه بعدی که شما را ببینند خاطره آن همراهشان است. نتیجه: باهمه سلام و علیکی بکنید ٬ نه تنها با آنهایی که از قبل آشنا بوده‌اید و یا تنها آنهایی که به نظر شما جذاب به نظر می‌رسند!
- اگر در جمع کسی- هر کسی- به شما ابراز علاقه کرد و نزدیک آمد٬ خیلی عادی از آن استقبال کنید؛ لازم نیست اگر بی‌علاقه‌اید همه «آن روی دیگر سگی شما» را ببینند. هزار روش متمدنانه وجود دارد که اگر از آن فرد خوشتان نیاید بطور خصوصی و مستقیم به شخص او بگویید بعدتر.
همچنین کاری بدتر از این نیست که شما کسی را بطور ضمنی بشناسید٬ اما چون رسماًمعرفی نشده‌اید از مواجهه رودر رو بپرهیزید و او را تحویل نگیرید. با این عمل٬ شما تنها غیراجتماعی بودن خود را نشان داده‌اید.
- اگر از کسی خوشتان نمی‌آید لازم نیست همه بدانند٬ مساله مساله‌ی شخصی شماست٬ اما اگر از کسی خوشتان می‌آید لازم نیست آن را در هفت لایه بپیچید و پنهان کنید. خیلی طبیعی است که برخی مردم از برخی دیگر خوششان بیاید و این به معنی این نیست که مایل به ازدواج با آنها هستند! بد نیست برخی دوستانتان بدانند که شما از چه و از که خوشتان می‌آید. نتیجه: دوست بدارید و آن را پنهان نکنید. چیز غیرعادیی در این میان نیست.
- خودتان باشید! از این بپرهیزید که به طرق مختلف خودتان را مرفه یا بالاتر از چیزی که هستید نشان دهید. با این کار خیلی از کسانی که همطراز شما هستند و فرض می‌کنند که نیستند از شما ناخودآگاه فاصله می‌گیرند٬ و می‌دانید که نمی‌توانید برای همیشه هم ظاهرسازی بکنید.همیشه درک رفتارهای متناقض خیلی ساده‌است٬ هرچند ممکن است آگاهانه نباشد. مثلاً اگرآدم عصبیی هستید٬ اگر تظاهر به آرام بودن بکنید در حالی که مثل سیر و سرکه می‌جوشید٬ وقتی کسی بفهمد خیلی ترسناک جلوه می‌کنید!
- اگر از کسی خوشتان آمد٬ بیگدار به آب نزنید! خیلی معقول فکر کنید که چرا طرف مقابل هم باید از شما خوشش بیاید و از رابطه با شما استقبال کند. به بیان دیگر به این فکر کنید که شما چه چیزی دارید که به طرف مقابل می‌توانید عرضه کنید و او به آن احتیاج داشته باشد. آیا به او آرامش روحی می‌دهید که بدون شما ندارد؟ آیا برای او امنیت مالی می‌آورید که بدون شما ندارد؟ آیا به اعتماد به نفس او می‌افزایید؟ آیا به ارتقای سطح اجتماعی او کمک می‌کنید؟ حالا اگر چندین مورد پیدا کردید که به طرف می‌توانید ارایه دهید٬ می‌توانید با عطف توجه او به داشته‌های شما و ناداشته‌های خودش مرحله به مرحله احساس نیاز دوطرفه را ایجاد کنید و برای طرف مهم باشید.( توجه نکردن به این توصیه فقط باعث ضربه عاطفی شخص شما می‌شود)
- اگر از کسی خوشتان آمد و فکر می‌کنید که او هم از شما خوشش خواهد آمد- یعنی مورد قبلی را رعایت کردید- وقت کشی نکنید. نظربازی و اشاره غیر مستقیم فقط تلف کردن زمان است. خیلی راحت بگویید که دوست دارید اگر طرف مایل است سطح آشناییتان را بالاتر ببرید. تعارف هم نکنید و کارها را به زمین و زمان و قسمت حواله ندهید.
- در ارایه نظراتتان - بطورکلی- بسته و خسیس نباشید! هیچ کس دوست ندارد با یک فرد مرموز ازدواج کند! اگر در جمع ساکت باشید و در بحث ها شرکت نکنید٬ به نظر می‌رسد که یا بیمایه اید یا این که اعتماد به نفس ندارید که هر دو شاخصه های مثبتی برای فردی که یک عمر با دیگری زندگی می‌کند نیست. بخاطر داشته باشید که دیگر کسی این زمانه برای ازدواج که رابطه‌ای است به طول یک عمر ریسک نمی‌کند. خودتان اگر حتی یک ماوس می‌خواهید بخرید زمانی را صرف دانستن مشخصه های آن می‌کنید و تنها ظاهر آن را نمی‌بینید٬ و کمتر کسی جنس بدون نام و راهنما- کاتالوگ- می‌خرد؛ حالا چه برسد به ازدواج.
- dress to impress ولی نه به حد اغراق! ببینید که چه خصوصیاتی دارید که می‌توانید با پوشیدن لباسهای مناسب آن را برجسته کنید. مثلاً اگر ساق پای خوش ریختی ندارید( البته خودتان اولین نفری هستید که متوجه آن هستید) لازم نیست دامن بپوشید٬ حتی اگر زمین و زمان هم دامن می‌پوشند و مد است. اگر هیکل مناسبی ندارید لازم نیست لباس بدن نما بپوشید؛ لباسی که بر تن یک مانکن زیباست دلیلی ندارد بر تن شما هم همان اندازه جلوه داشته باشد... نتیجه: شما تصمیم بگیرید که چه بپوشید نه مد! هیچکسی بهتر از شما نمی‌داند که نکات مثبت و منفی جسم شما چیست٬ نکات منفی را کمرنگ کنید و اجازه ندهید مد شما را گول بزند.
- اگر کسی شما را تنها به خاطر شاخصه های ظاهری پسندید محتاط باشید. البته همه دوست دارند که کسی را داشته باشند که رامشان باشد٬ ولی فکر چند وقت دیگر باشید که آبها از آسیاب می‌افتد. شخصیت انسان در ظاهر٬ لباس٬ خانواده و ... نیست. از هر فرصتی استفاده کنید که شخصیت طرف را بشناسید نه این که فقط تفریح کنید. لابد می‌دانید که خیلی از بیماریهای روحی نشانه خاصی ندارند و سخت درمانپذیرند. نتیجه: از روی ظاهر قضاوت -مثبت یا منفی- نکنید.
= البته تمام موارد بالا را لابد خودتان بهتر می‌دانستید٬ تنها اشاره‌ای بود برای آنها که یادشان می‌رود. و چیزی بود که به زبان فارسی تابحال روی اینترنت نبود!

Labels: ,

2007/05/17

کاستی های زبان فارسی

زبان فارسی جدا از توانایی ها و شاخصه های مثبتی که دارد ( مثلاٌ تمایز نگذاشتن بین مونث و مذکر٬ مانند زبان های اروپایی) مشکلاتی دارد که می‌تواند مایه دردسر گاه‌به‌گاه سخنوران آن ‌شود.
البته هر زبانی با گذر زمان جلا پیدا می‌کند و شسته رفته تر می‌شود و رو به سادگی می‌کند. مثال بیاورم: زبان کردی نسبت به زبان فارسی زبان بدویی است٬ البته هردو برادرند٬ اما زبان کردی بیشتر به همان شیوه کهن خود وفادار مانده و ساختار زبان ابتداییی دارد. در زبان کردی هنوز تمایز جنسیتی وجود دارد٬ مانند زبان عربی کلاسیک یا زبانهای اروپایی. زبان عربی امروزه چنین نیست و سخنوران امروزی آن بین زن و مرد دیگر تمایز ساختاری نمی‌گذارند٬ شبیه زبان فارسی ما از هزاران سال پیش.
مشکل زبان فارسی اما بیشتر از جنس مشکل زبان ژاپنی است که توضیح می‌دهم. دوستان ژاپنی زیادی داشته ام که ترجیح می‌دهند بین خودشان به انگلیسی صحبت کنند٬ البته اغلب علت آن را احترام به بقیه عنوان می‌کنند٬ اما نکته پنهان این است که در زبان ژاپنی ادات احترام بسیار زیاد است و سخنوران می‌باید با دقت از آنها استفاده کنند تا به مخاطب احترام وافی گذاشته شود. واین ادات احترام باید با توجه به سن افراد بکار برده شود٬ که امروزه که به لطف مواد آرایشی حدس سن و سال ژاپنیها از پیش مشکلتر هم شده است٬ استفاده صحیح از ادات احترام را برای ژاپنی ها مشکل تر شده است. و خوب برای ژاپنی ها ساده تر است تا برای جلوگیری از هر سوء تفاهم ساده‌ای با ژاپنی دیگری که در کشور سوم می‌بینند و احتمالاً رابطه شان آنقدر طولانی نبوده است تا همدیگر را بشناسند به زبان انگلیسی با هم صحبت کنند .
دیگر این که بسیاری کلمات تابو {برای ژاپنی ها} معادل ژاپنی ندارند و ژاپنی ها وقتی به آنها ارجاع می‌دهند معادل انگلیسی آن را در زبان ژاپنی بکار می‌برند . از کلمه بوسه بگیر تا ... (تو خود حدیث مفصل بخوان زین مجمل!)
البته زبان فارسی مشکلی به حادی مشکل زبان ژاپنی ندارد٬ ولی بی مشکل هم نیست. مخصوصا در ارتباط با رابطه بین دو نفر که نه باهم بیگانه هستند و نه آنقدر آشنا؛ خیلی ها درمی‌مانند که مثلاً یکدیگر را تو مخاطب قرار دهند یا شما و مشابه برای کاربرد فعل‌ها. انگلیسی زبان ها مشکل را با حذف کلمه تو thou و بکاربردن شما you بجای آن در کلیه موارد حل کرده اند٬ همین کار را هم با فعلهایشان کرده‌اند٬ البته نه آگاهانه بلکه زبان به طور طبیعی این گونه متحول شده است. حالا هر کودکی می‌تواند معلمش را مثل همکلاسیش با you مورد تخاطب قرار دهد بدون نقض هیچ قاعده اخلاقی-اجتماعیی.
بسیار دیده‌ام که فارسی زبانان رندی که در چنین حالت مفروضی که ذکر کردم وقتی ایمیلی می‌زنند به انگلیسی می‌زنند تا ادات احترام هم محذوف بماند و هم نماند در عین حال!
مشکل دیگر این که ما هم برای کلمات تابویمان لغات متناسب نداریم. مثال واضح بزنم٬ در انگلیسی متصور است که دوستانی یا اعضای خانواده در مورد penis یا vagina صحبت کنند٬ بدون این که مساله لوث شود یا اسایه ادب شود٬ یا مثلاً مجری تلویزیون در صحبتهایش از این کلمات و دیگر کلمات مشابه استفاده می‌کند که ما در زبان فارسی «معادل» آن‌ها را نداریم. البته لغت کم نداریم اما آنقدر در استفاده از آنها بی مبالاتی شده که دیگر کسی سطح صحیح کاربرد آنها را نمی داند.
زبان هر قومی البته نشان دهنده فرهنگ آن قوم نیز هست٬ اما لازم است برای امکان ایجاد ارتباط صحیح و بدون شایبه هرچه بیشتر آن را شفاف تر و ساده‌تر کرد و ساختارهای پنهان آن را شناخت٬ موانع ر از بین برد تا زبان سیالی داشته باشیم که در ارایه مفاهیم پیچیده یا علمی٬ دقیق و بی مشکل باشیم.
بعدالتحریر: در مورد تحول معنایی در زبان فارسی متوجه شدم که تغییر معنای یدر کلمه «ایشان» رخ داده است و امروزه ما «ایشان» را اغلب در معنی «او» بکار می‌بریم و نه در معنی اصلی آن که سوم شخص جمع «آنها=ایشان» است.

2007/05/04

معانی چند دشنام

اکثر دشنامهایی که در زبان فارسی وجود دارد برگرفته از زبان عربی است و متاسفانه اکثر مردم از معنی دقیق آنها غافلند و بسیار دیده می‌شود که دشنامهای رکیک را غافل از معنای آن برای یکدیگر بکار می‌برند.
کلمه دشنام از دو جزء دَئوش+ نام تشکیل شده که دَئوش در زبان فارسی به معنای منفور بوده است و در کلمات دشمن و دژخیم نیز جزیی از کلمه است. دشنام به معنی منفورنامیدن فردی٬ دشمن به معنی مرد منفور و دژخیم به معنی بدنهاد و دارای ذات منفور استند.
معنی چند دشنام را به توالی بدتر شدن معنا در اینجا می‌آورم:
اَلدَنگ: ظاهراً به معنی بیکاره و مفتخور است. جایی برای آن منبعی ندیده‌ام.
پُفیوز: صفت فرد بیمایه‌ای است که غرور بیجا دارد و خودش را بیخودی می‌گیرد.
دیوث: مردی است که زنش بدکاره است و او می‌داند و کاری به کارش ندارد.
قرمساق: مردی است که زنش را به کار روسپی گری وامی‌دارد و از این راه کسب درآمد می‌کند.
کلمه روسپی هم از نظر لغوی هم‌معنی روسفید ‌است٬ به مصداق آن که فواحش که از نظر سلامت رنگ و رویی نداشته‌اند با سفیدآب صورت خود را به طور اغراق آمیزی سفید می‌کرده اند و چنان شناخته می‌شده‌اند.

2007/05/02

آینده دنیای ما

بعضی اصول کلی هستند که می‌توان با در نظر گرفتن آنها پیش‌بینی های قابل اعتنایی انجام داد؛ مثلاً در مورد آینده دنیا!
از نظر علم کیهانشناسی چون عالم ما در حال انبساط است و انبساط عالم هم شتابدار است٬ در نهایت جهان ما به خلائی با چگالی بسیار بسیار کم تبدیل خواهد شد.
از نظر علم فیزیک؛ قانونی در فیزیک داریم به عنوان قانون دوم ترمودینامیک که بیان می‌کند آنتروپی نمی‌تواند در هیچ دستگاه فیزیکی کم شود. یا به زبان ساده این که همیشه چیز گرم سرد می‌شود ولی بالعکس اتفاق نمی‌افتد. با این وصف آینده دنیای ما این است که تمام ستارگان عالم می‌تابند و می‌سوزند و تمام می‌شوند و تمام ماده به انرژی تبدیل می‌شود٬ و این انرژی هم از جای گرمتر به سردتر می‌رود. در نتیجه در نهایت عالم ما به تعادل گرمایی می‌رسد٬ یعنی تمام عالم همدما می‌شود و آن دما چیز زیادی نخواهد بود٬ حدود ۲۷۰ درجه زیر صفر! به این می‌گویند مرگ سرمایی عالم.
موارد بالا موارد شناخته شده‌ای هستند و چیز تازه‌ای نیستند٬ اما بنده اینجا چیز تازه ای ارايه می‌کنم: آینده دنیا از نظر هوشمندی!
چیزی که برای بسیاری عیان است این است که مردم فقیر کودکان بیشتری به نسبت مردم متمول و دولتمند تولید می‌کنند. همچنین می‌دانیم که تناظری بین هوش انسان و درآمد مالیش وجود دارد. فرزندان مردم فقیر٬ معمولاً آموزش مناسبی دریافت نمی‌کنند و هوش اکتسابیشان بالا نمی‌رود٬ هوش ذاتیشان هم که تابع ژنتیک والدین کم‌هوش آن‌هاست.
حال اگر این فرآیند در طی قرون پایدار بماند٬ تعداد مردم کم‌هوش بسیار بیشتر از مردم هوشمندتر خواهد شد٬ و اگر در جامعه ای دموکراتیک به همه مردم حق رای برابر داده شود٬ این خیل مردم کم‌هوشتر قوانین نادانانه‌ای به تصویب می‌رسانند که ترقی هوشمندان را کندتر و کمتر می‌کنند. از منظر این تصورمن٬ در نهایت این امر مرگ هوشمندی مردم عالم فرا می‌رسد.
اما می‌توان پرسید چرا تاکنون چنین چیزی اتفاق نیفتاده است؟ علت ساده است٬ فرایند انتخاب طبیعی Natural Selection ٬ طبیعت تا همین قرن قبلی به طور طبیعی کار خودش را می‌کرد و اجازه نمی‌داد که جمعیت مردم فقیر و کم‌هموش از حدی بیشتر شود٬ چون فرصت‌های زندگی برایشان نبود و با بلایای طبیعی بسیاری از آنان تلف می‌شدند.
اما امروزه با پیشرفت علمی بشر٬ فرایند انتخاب طبیعی کم اثرتر شده‌است. امروزه افراد عقب مانده ذهنی هم می‌توانند با کمک های دولتی که به آنها می‌شود تشکیل خانواده بدهند. بسیاری از دولت‌ها به کسانی که قادر به یافتن شغل نشده‌اند٬ به هر دلیلی٬ مستمری بیکاری می‌دهد و آنها می‌توانند گذران زندگی کنند.
نتیجه را می‌توانید در زمان طولانی تصور کنید؟ درصد پایینی از جامعه با بهره هوشی بالا و درصد خیلی بالایی از جامعه با بهره هوشی کم٬ اما حق رای برابر بنابر اصول دموکراسی. اما قوانین این جامعه را این اکثریت کم‌هوش تر می‌نویسند و آن قوانین الزاماً به نفع اقلیت هوشمند نیست...
زندگی در چنان جامعه‌ای چندان دلچسب نخواهد بود. امیدوارم قبل از چنان زمانی مرگ سرمایی عالم فرا رسیده باشد :)