اعتماد
خیلی وقت ها از میزان اعتمادی که دوستانم به من می کنم متعجب می شوم. بسیاری از آن ها چیزهایی به من می گویند خیلی خصوصی که قاعدتا" نباید جایی و به کسی گفت و...
اوایل فکر می کردم که طرز حرف زدن و نگاهم طوری است که سریع اعتماد طرف را بر می انگیزد، ولی وقتی دیدم دوستان خارجیم از فرهنگ های مختلف هم همین رفتار را با من در پیش می گیرند به نظرم آمد که چیز خاصی در نحوه صحبت - صدا- و نگاه من نیست.
مدتی پیش هم نیمکتی دوران دبیرستانم را دیدم، بعد از سالها همچنان بی ریا و قابل اعتماد مانده بود؛ برایم جالب بود که می دیدم مثل خودم او را قابل اعتماد می بینم. مدتی فکر کردم تا ببینم چه چیزی بین ما مشترک است که اعتماد طرف مقابل را جلب می کنیم.
و اما نکته ای که مشترک یافتم این بود که در صحبت کردن و نقد کردن رفتار ها و افراد، مرزی نمی شناسیم. من هیچ گاه ابا نداشته ام که اعتراف کنم که کارهایم اشتباه آمیز هم بوده است، که والدینم هم کارهای احمقانه ای می کرده اند و می کنند، که در خانواده ما هم مرافعاتی بوده است، من و خانواده ام هم محدودیت مالی داریم و ...
اما بقیه که صحبت می کنند انگار پدر و مادرشان معصوم بوده اند، خانواده بسیار موفق و شادی دارند، توانایی مالی نامحدودی دارند، هیچگاه غم و غصه ای نداشته اند و ... خوب واضح است که این شرایط آرمانی دروغ است و خودبخود عاملی می شود که شنونده به گوینده اعتماد نکند!