پاره‌سنگ: April 2006

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2006/04/06

عمری در طلب

عمریست تا من در طلب هر روز گامی می​زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می​زنم
بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می​نهم مرغی به دامی می​زنم
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی می​زنم
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می​زنم
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می​کشم فال دوامی می​زنم
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می​زنم
با آن که از وی غایبم وَز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی می​زنم