پاره‌سنگ: December 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/12/30

لباس جدید امپراطریس

۱)مایه تعجب بود که خیلی تا می‌فهمند مدتی را در خارجه زندگی کرده‌بوده‌ام٬بیآنکه حتی بدانند کجایش٬ می‌پرسند خیلی سرد بود؟
تا مدتی دلیلی بر این سوال متداولِ نامربوط نمی‌یافتم...
۲)سریالهای تلویزیونی خارجی را از سیمای جمهوری اسلامی ایران که می‌بینی پر است از میزان بندی‌های نامعقول و کادربندی‌های خلاف قاعده. البته قبلاً هم با آن آشنا بودم که تصویر را چنان بزرگ می‌کردند تا اشیا و اندام «نامناسب»از آن بیرون بمانند. تصویر شطرنجی شده چنان در ذوق می‌زند که هر تخیلی را به پرواز در می‌آورد...
۳)شاهکار جدیدی هم دیدم از کارهای جدید ارزشمداران صدا و سیما. خانم میان سالی در سریال غربیی در نقش پزشکی بود٬ در صحنه های با فاصله از او جامه یقه اسکی سیاهی بر تنش ظاهر می‌شد که حتی گردن بندی را که در صحنه های نزدیک او دیده می‌شد٬ می‌پوشاند. این جامه دوخت ایران البته با قدم زدن او گاه بالا و پایین می‌رفت...
۴)ظاهراً دست اندرکاران پخش سریالهای خارجی در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران٬ راهکاری اندیشیده‌اند که به سودایشان نه سیخ می‌سوزد نه کباب؛ از میان بخشهای متعدد یک سریال خارجی مثلاً اروپایی تنها به ترجمه و نمایش بخشهایی می‌پردازند که ماجرا در زمستان اتفاق می‌افتد. هنرپیشه‌های زن سریال هم قاعدةً پوشیده هستند و زحمتی برای همکاران ارزشیشان جهت حفظ دین و ایمان مردم شریف ایران ایجاد نمی‌کنند.
۵) برگردیم به موضوع اول... در این بین چیزی که برای عوام مانده‌است این تصور است که خارجه دنیایی است سردسیر!!
پ.س. کشیدگی تصویر و شطرنجی شدنش را در سریالی ایرانی ساخت خود صدا و سیما هم دیدم البته...

Labels: ,

2007/12/06

به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد!؟
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید٬ خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه انسانت این گمان باشد!؟
کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد
ز چاه٬ یوسف جان را چرا فغان باشد
--------------
پدر بنده هم مدتی پیش کالبد خاکی را رها کرد و رفت به منزل بعدی. شعر بالا را از مولوی دوست می‌داشت و وصیت می‌کرد برایش بخوانیم و بنویسیم.
تسلیت‌های دوستان قابل تعمق است. اکثر اگر خودشان چنین فقدانی را تجربه کرده‌اند٬ احساسات خودشان را در آن زمان در ایمیل تسلیتشان منعکس کرده‌اند. همچنین دعاهای ایشان٬ صاحب اندیشه‌ها برای آن درگذشته دعا کرده‌اند و خواسته‌اند٬ عوام صبر برای من و یا خانواده آرزوکرده‌اند٬ بدون ذکری و آرزوی آمرزشی برای او. راستی این آرزوی طول عمر بر چه صیغه‌ای است؟ هنوز هم بر عقیده قدیمم که طول عمر مقابل عمق یا عرض (کیفیت) آن اهمیتی ندارد.
پ.س. در قطعه هنرمندان بودم. برخی با قبر بزرگان عکس یادگاری می‌انداختند. قبلاً هم دیده بودم عوام با بزرگان عکس می‌اندازند به یادگار. بهتر نیست با یادگرفتن برخی از آثار بزرگان بخشی از داشته‌های آنها را در بر بگیریم تا این که عکسی مثلاً با مقبره فریدون مشیری و حافظ بیندازیم؟

Labels: