زندگی نوین٬ دادهها و گرفتهها
فکر میکردم که زندگی نوین چه چیزهایی را از بشر دریغ میکند. از آغاز شروع کنیم٬ زن حامله به بیمارستانی میرود و با نوزادی برمیگردد. انسان مدرن فرایند زایمان را نمیبیند. همچنین مرگ؛ فرد مریض به بیمارستان میرود و بستری میشود٬ آنجا میمیرد و از همانجا به قبرستان و تمام. حالا باز در ایران ما یک مراسمهایی هم میگیرند که به همین سادگی هم نباشد ولی در غرب به همین سادگی است که گفتم.
زندگی مدرن فکر کردن به مسایل فلسفی را از عمده مردم میگیرد. آنها کاری را انجام میدهند که نتیجه آن را نمیبینند و [اکثرشان] نمیدانند یا برایشان مهم نیست٬ هدفشان امرار معاش است و دغدغه دیگری ندارند. زندگی مدرن حس ترس را از انسان میگیرد. شهر همه روشن است و پلیس با یک شماره تلفن در دسترس. آن ترس و ظلمتی که در تاریکیهای روستاها انسان سنتی را به فکر فرومیبرده دیگر وجود ندارد. اگر انسان سنتی وقت فراوانی برای گذران و یا احیاناً فکر به مسایل غیربدیهی٬ مثلاً اینکه چرا آسمان آبی است و چگونه گندم سبز میشود٬ داشت٬ زندگی نوین چیزی از آن باقی نگذاشته؛ وقت پایان هفته انسان نوین باید صرف سینما و یا دیگر موارد تعریف شده بشود.
انسان سنتی میدید که چگونه گندمش تهیه میشود٬ نتیجه زحماتش کجا نمایان میشود٬ چرخه مرگ و زندگی در طبیعت چگونه است؛ دنیا گذراست و از لحظه لحظه آن باید لذت برد؛ در مقابل انسان نوین روزها برایش میگذرد همه تکراری و شبیه. از گذر فصل و زمان کمتر میفهمد چون در مقابل سرما و گرما و باران و ... به خوبی محافظت شده است. عمرش را درون اتاقکی که دفترکار نامش نهادهاند میگذراند٬ غذاهای خوشمزه و فرآورده میخورد و چیزهایی میبیند که انسان نوین خوابش را هم نمیدیده است٬ اما لذتش را از آنها نمیبرد.
هیجان در زندگی نوین گم شدهاست٬ ترس٬ هراس٬ ناامنی و احتیاج به دیگری کم شدهاست در مقابل تحت تبلیغ رسانهها انتظارات بالا رفتهاست. همه میخواهند زندگیشان مانند فیلمهای هالیوودی باشد٬ همان چهرهها٬ همان خانهها و همان رفاه. اگر کمتر از آن باشند دلخورند و ناراضی. تنوع شخصیتی کم شدهاست و همه دوست دارند مطابق الگوهایی زندگیشان را سامان بدهند.
شاید خلاصه بتوان گفت در زندگی نوین رفاه بالا رفته اما رضایت کم شده. وضعی به ظاهر متناقض اما واقعی به دلیل ذات طماع و سیری ناپذیر انسان.
زندگی مدرن فکر کردن به مسایل فلسفی را از عمده مردم میگیرد. آنها کاری را انجام میدهند که نتیجه آن را نمیبینند و [اکثرشان] نمیدانند یا برایشان مهم نیست٬ هدفشان امرار معاش است و دغدغه دیگری ندارند. زندگی مدرن حس ترس را از انسان میگیرد. شهر همه روشن است و پلیس با یک شماره تلفن در دسترس. آن ترس و ظلمتی که در تاریکیهای روستاها انسان سنتی را به فکر فرومیبرده دیگر وجود ندارد. اگر انسان سنتی وقت فراوانی برای گذران و یا احیاناً فکر به مسایل غیربدیهی٬ مثلاً اینکه چرا آسمان آبی است و چگونه گندم سبز میشود٬ داشت٬ زندگی نوین چیزی از آن باقی نگذاشته؛ وقت پایان هفته انسان نوین باید صرف سینما و یا دیگر موارد تعریف شده بشود.
انسان سنتی میدید که چگونه گندمش تهیه میشود٬ نتیجه زحماتش کجا نمایان میشود٬ چرخه مرگ و زندگی در طبیعت چگونه است؛ دنیا گذراست و از لحظه لحظه آن باید لذت برد؛ در مقابل انسان نوین روزها برایش میگذرد همه تکراری و شبیه. از گذر فصل و زمان کمتر میفهمد چون در مقابل سرما و گرما و باران و ... به خوبی محافظت شده است. عمرش را درون اتاقکی که دفترکار نامش نهادهاند میگذراند٬ غذاهای خوشمزه و فرآورده میخورد و چیزهایی میبیند که انسان نوین خوابش را هم نمیدیده است٬ اما لذتش را از آنها نمیبرد.
هیجان در زندگی نوین گم شدهاست٬ ترس٬ هراس٬ ناامنی و احتیاج به دیگری کم شدهاست در مقابل تحت تبلیغ رسانهها انتظارات بالا رفتهاست. همه میخواهند زندگیشان مانند فیلمهای هالیوودی باشد٬ همان چهرهها٬ همان خانهها و همان رفاه. اگر کمتر از آن باشند دلخورند و ناراضی. تنوع شخصیتی کم شدهاست و همه دوست دارند مطابق الگوهایی زندگیشان را سامان بدهند.
شاید خلاصه بتوان گفت در زندگی نوین رفاه بالا رفته اما رضایت کم شده. وضعی به ظاهر متناقض اما واقعی به دلیل ذات طماع و سیری ناپذیر انسان.
Labels: general, life, Nostalgia, psychology, society