غیرممکن نیست...
هیلبرت دانشجوی جوان و خونگرمی است که به تازگی از استرالیا آمدهاست به دانشکده؛ از خداباوران متعصب است٬ پیرو فرقه تازهای است قرن بیست و یکمی و مدرن، که در یکی از شهرهای استرالیا دمودستگاهی به هم زده؛ هیلبرت با ذوق و شوق دوست دارد فرقهاش را به دیگران معرفی کند و اگر شد گسترش بدهد.
با دوست مذهبی ما، محمدجواد، مشغول صحبتی بود که من هم شنیدم:
ه- محمدجواد! میدانستی ما اعتقاد داریم که نسل بشر هیچگاه نابود نمیشود؟
م- نه نمیدانستم، چه طور آخر؟
ه- خدا روی سیاره مرخ یک خانواده انسانی را حفظ کرده که هروقت نسل بشر با نادانیهایی که از آن سراغ داریم، خودش را معدوم کرد، آن ها را به زمین بیاورد.
م(با پوزخند)- جداً؟ ولی مریخ که خیلی جای نامطلوبی است؛ از آن گذشته اصلاً اکسیژن و غذا ندارد برای یک خانواده...
ه- من فکر میکردم تو که ادعای ایمان میکنی به خدای قادر متعال ایمان داری!
م- چه ربطی دارد؟
ه- شک داری که خدا قدرت بیکران است؟
م- نه!
ه- فکر میکنی برای خدا کاری دارد قوت و مایحتاج یک خانواده را در مریخ برایشان فراهم کند؟
م- آخر چرا آنجا؟ آنجا که شرایط مساعدی برای نوع بشر ندارد...
ه- در حکمت خداوندی شک نکن. هیچ چیزی برای پروردگار عالمیان ناممکن نیست.
م- ربطی به شک ندارد، با عقل سلیم چنین چیزی جور در نمیآید...
ه- ایمانت ضعیف است! هیچ چیز برای قادر متعال بعید نیست؛ اگر ایمانت قوی بود شک نمیکردی...
م- حالا اگر فرقی به حالت میکند باشد، چنین چیزی ممکن است!
ه- خوب، حالا که قبول کردی، این خانواده نمایندگانی هم روی زمین دارند...
م- نماینده دیگر برای چه؟
ه- نماینده برای اینکه میان مردم بروند و به آنان یادآوری کنند که چنین خانوادهای در سیاره مریخ هستند و برای بقای نوع بشر، زندگی در چنان شرایط نامساعدی را بجان خریدهاند.
م(با لبخند)- خوب، به سلامت باشند آن نمایندگان!
ه- ما معتقدان به این امر باید قسمتی از درآمدمان را به این نمایندگان بدهیم که با خیال آسوده به امر تبلیغیشان بپردازند. شماره حساب را بدهم؟
م- !!!!!
ه- از اول هم من شک داشتم که ایمانت به خدا قوی باشد. شماره را بدهم یا نه؟
.....
با دوست مذهبی ما، محمدجواد، مشغول صحبتی بود که من هم شنیدم:
ه- محمدجواد! میدانستی ما اعتقاد داریم که نسل بشر هیچگاه نابود نمیشود؟
م- نه نمیدانستم، چه طور آخر؟
ه- خدا روی سیاره مرخ یک خانواده انسانی را حفظ کرده که هروقت نسل بشر با نادانیهایی که از آن سراغ داریم، خودش را معدوم کرد، آن ها را به زمین بیاورد.
م(با پوزخند)- جداً؟ ولی مریخ که خیلی جای نامطلوبی است؛ از آن گذشته اصلاً اکسیژن و غذا ندارد برای یک خانواده...
ه- من فکر میکردم تو که ادعای ایمان میکنی به خدای قادر متعال ایمان داری!
م- چه ربطی دارد؟
ه- شک داری که خدا قدرت بیکران است؟
م- نه!
ه- فکر میکنی برای خدا کاری دارد قوت و مایحتاج یک خانواده را در مریخ برایشان فراهم کند؟
م- آخر چرا آنجا؟ آنجا که شرایط مساعدی برای نوع بشر ندارد...
ه- در حکمت خداوندی شک نکن. هیچ چیزی برای پروردگار عالمیان ناممکن نیست.
م- ربطی به شک ندارد، با عقل سلیم چنین چیزی جور در نمیآید...
ه- ایمانت ضعیف است! هیچ چیز برای قادر متعال بعید نیست؛ اگر ایمانت قوی بود شک نمیکردی...
م- حالا اگر فرقی به حالت میکند باشد، چنین چیزی ممکن است!
ه- خوب، حالا که قبول کردی، این خانواده نمایندگانی هم روی زمین دارند...
م- نماینده دیگر برای چه؟
ه- نماینده برای اینکه میان مردم بروند و به آنان یادآوری کنند که چنین خانوادهای در سیاره مریخ هستند و برای بقای نوع بشر، زندگی در چنان شرایط نامساعدی را بجان خریدهاند.
م(با لبخند)- خوب، به سلامت باشند آن نمایندگان!
ه- ما معتقدان به این امر باید قسمتی از درآمدمان را به این نمایندگان بدهیم که با خیال آسوده به امر تبلیغیشان بپردازند. شماره حساب را بدهم؟
م- !!!!!
ه- از اول هم من شک داشتم که ایمانت به خدا قوی باشد. شماره را بدهم یا نه؟
.....
Labels: general, society, Story, افسانهنوین