یاد باد آن روزگاران؟
۱- کتابهای درسی دوران دبستان ما مملو از داستانها و قضایایی بود که در روستا و محیط غیر شهری جریان داشتند؛ از حسنک کجایی بگیر تا کوکب خانم و چوپان دروغگو، تا آن مرد با اسب آمد و خوشا به حالت ای روستایی. معلومم نشد بنا بر چه اهدافی مولفان کتب درسی چنان نوستالژیک به زندگی روستایی ارجاع میدادند.
۲- فضای روشنفکری ما در دوران آزادیهای نسبی فرهنگی قبل انقلاب، ساختاری ضدمدرن و واپسگرا بود؛ از ساخت و استقبال از فیلمهایی مانند آقای هالو (تقابل رذالت شهری و سادگی روستایی) و قیصر (تبلیغ ناکارآمدی نهادهای مدنی و لزوم مقابله فردی برای احقاق حق) بگیر تا کتابهایی که نوشته میشدند از قبیل غربزدگی آلاحمد و آنچه خود داشت احسان نراقی. همه باز هم حسرت دورانی را در دل مخاطبان زنده میکنند که از دستشان رفته بود.
۳- انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی متعاقب آن بسیاری روستانشینان را صاحب مال کرد؛ رعیتی که پیش از آن از خود چیزی نداشت اکنون صاحب مالی بود که قدرش برایش شناخته نبود. متعاقب توسعه اقتصادی دهه پنجاه از پس افزایش قیمت نفت بسیاری روستاییان اموالشان را تبدیل به پول کردند و ساکن شهرها -اغلب حاشیهشان- شدند و از آنجا که تخصصی -به معنای مدنی- نداشتند، مشغول مشاغلی شدند که به دلالی و بعدها کار آزاد معروف شد.
ارمغان این افراد برای جامعه شهری تزریق فرهنگ روستایی به محیط شهری و کندکردن خدمات نهادهای شهری -که برای مقیاسی متفاوت طراحی شدهبودند- بود. درآمدی کاذبی که چنین قشری از دلالی به دست میآورد -در آن دوران رونق اقتصادی- باعث شد که برای همیشه امر بازگشت را امری خاتمه یافته بداند و در حسرت (کاذب) زندگیی که داشتند بماند. یککلاغچلکلاغهای آن افراد از شرایط موجودشان، هر چه بیشتر روستاها را خالی کرد و مردمانی مولد را که به کشاورزی و دامپروری میپرداختند به واسطهگران و دلالهای شهری و صاحبان دیگر مشاغل کاذب -که پول تولید نمیکنند- تبدیل کرد.
۴- انقلاب ضد سلطنتی هم چندی بعد به سامان رسید؛ به قوت عامهای که تصور میکردند که شاه به اندازه کافی به آنها نمیدهد و لابد آن بالاها چه بریز و بپاشی هست که در پایین به آنها چنین میرسد (به زعم آنها کم، در مقایسه با سطح زندگی پدرانشان البته غیرقابل مقایسه). ملتی اشکنهخور که شاید ماهی یکبار گوشت نصیبشان میشد -از نسل پدربزرگها صادقانه بپرسید- اکنون هرروز انتظار چلوکباب داشتند. روحانیت هم به پشتوانه مذهبی بودن مردم سوار بر موج نارضایتی مردم شدند و با لطایفالحیل سکان را به دست گرفتند. (سخنرانی آیتا... خمینی در نخستین ساعات ورودش مملو است از وعدههای مجانی کردن برای مردم، و همچنان در ماههای اول وعده صاحبخانه کردن تمام مردم میدهد، داد سخن گفتن از ستاندن حق مستضعفان و کوخ نشینان امری روزمره بود و حتی آیتا... خمینی طی فتوایی گوشت یخی را حرام اعلام میکند.)
با قدرت گرفتن روحانیتی که چیزی از اصول دیپلماتیک نمیدانستند و تنها رویای مدینهالنبی و حکومت اسلامی داشتند و شائبه اقتصاد و علم اسلامی هم داشت، سبوعیتهایی انجام گرفت که در قرن بیستم درون کشوری مانند ایران انتظار نمیرفت. بسیاری از ترس جان، مایملک را رها کردند و از کوه و دشت و کمر به دیگر کشورها پناهنده شدند و آغوش بسیاری از کشورهای غربی پذیرای آنها شد. مهاجرت اجباری این دسته و دلکندن اجباریشان از گذشتهشان باز نوستالژی دیگری آفرید، تصور ایران قبل از انقلاب به عنوان دورهای طلایی و قبله آمال.
یککلاغچلکلاغهای آن مهاجران درباره شرایطشان در خارجه البته از گوش دیگر ایرانیان پنهان نماند و بعد از اتمام جنگ و ثبات نسبی کشور، بسیاری از ایرانیان را ترغیب به مهاجرت قانونی به کشورهایی مانند استرالیا و کانادا کرد. بعد از اندی که این دسته از ایرانیان هم جاگیر شدند باز حکایت تکرار شد، حسرت روزگار از دست رفته و صفای زندگیی که داشتهاند. طرفه اینکه این دسته هیچ منعی برای بازگشت به وطن نوستالژیکشان نداشتند.
۵- در مباحث بسیار میبینم طرح این مطلب را که در دوران گذشته/دنیای سنتی نگاه به مسایل مادی نبوده و معنویت در فضا/روابط موج میزدهاست. اساس چنین تصوری برایم روشن نیست و شاید چند خاطره مبهمِ ناقل، منشا آن تصور بودهباشد. در دنیا و دورانی که اغلب وقت و دغدغه مردم به تامین معاش و نمردن از گرسنگی و قحطی و خشکسالی و بیماریهای همهگیر مشغول بوده و خرافات و دشمنیها بیداد میکرده تا جایی که مثلاً سرِ نوبت آبیاری زمین با بیل همدیگر را میکشتهاند (داستانها را رها کنید که از فرط کمیابی داستان شدهاند)، حال چه مایه این زندگیها مملو از معنویت بوده و نگاه مردم به مسایل مادی نبوده بر من معلوم نیست.
۶- حسرت وضع پیشین (به لاتین Status quo ante) شاید امری عمومی باشد که ریشه در طبیعت آدمی داشته باشد و چه بسا منشا روایت هبوط آدم از فردوس برین هم بودهباشد. هرچه باشد جدیگرفتنش و غرق فریبش شدن جز ایجاد نشئهای لذتبخش برای دقایقی سودی ندارد.
این سودای بازگشت به دوران گذشته و اصول فراموش شوده -چه ایران نوستالژیک ذهنها باشد چه دوران طلایی امام یا اسلام ناب محمدی- و تصور اینکه هر چیزی اصلی و واقعیتی دارد که از دسترس ما خارج است و یا اینکه ما خودمان همهچیز -یا مشابهشان یا حتی اصلشان- را قبلاً داشتهایم از حربههای ذهنی انسان محرومِ محدود برای آرامش اوست؛ وگرنه انسان پویای ِسازنده، مدینه آرمانیاش را میسازد و هرچیز را جای خودش قرار میدهد و بهجای خیالبافی و داستانسرایی و سخنرانی، کاری میکند، هرچند اندک و ناچیز؛ چنان که در جوامع دیگر کردهاند و میکنند.
۲- فضای روشنفکری ما در دوران آزادیهای نسبی فرهنگی قبل انقلاب، ساختاری ضدمدرن و واپسگرا بود؛ از ساخت و استقبال از فیلمهایی مانند آقای هالو (تقابل رذالت شهری و سادگی روستایی) و قیصر (تبلیغ ناکارآمدی نهادهای مدنی و لزوم مقابله فردی برای احقاق حق) بگیر تا کتابهایی که نوشته میشدند از قبیل غربزدگی آلاحمد و آنچه خود داشت احسان نراقی. همه باز هم حسرت دورانی را در دل مخاطبان زنده میکنند که از دستشان رفته بود.
۳- انقلاب سفید شاه و اصلاحات ارضی متعاقب آن بسیاری روستانشینان را صاحب مال کرد؛ رعیتی که پیش از آن از خود چیزی نداشت اکنون صاحب مالی بود که قدرش برایش شناخته نبود. متعاقب توسعه اقتصادی دهه پنجاه از پس افزایش قیمت نفت بسیاری روستاییان اموالشان را تبدیل به پول کردند و ساکن شهرها -اغلب حاشیهشان- شدند و از آنجا که تخصصی -به معنای مدنی- نداشتند، مشغول مشاغلی شدند که به دلالی و بعدها کار آزاد معروف شد.
ارمغان این افراد برای جامعه شهری تزریق فرهنگ روستایی به محیط شهری و کندکردن خدمات نهادهای شهری -که برای مقیاسی متفاوت طراحی شدهبودند- بود. درآمدی کاذبی که چنین قشری از دلالی به دست میآورد -در آن دوران رونق اقتصادی- باعث شد که برای همیشه امر بازگشت را امری خاتمه یافته بداند و در حسرت (کاذب) زندگیی که داشتند بماند. یککلاغچلکلاغهای آن افراد از شرایط موجودشان، هر چه بیشتر روستاها را خالی کرد و مردمانی مولد را که به کشاورزی و دامپروری میپرداختند به واسطهگران و دلالهای شهری و صاحبان دیگر مشاغل کاذب -که پول تولید نمیکنند- تبدیل کرد.
۴- انقلاب ضد سلطنتی هم چندی بعد به سامان رسید؛ به قوت عامهای که تصور میکردند که شاه به اندازه کافی به آنها نمیدهد و لابد آن بالاها چه بریز و بپاشی هست که در پایین به آنها چنین میرسد (به زعم آنها کم، در مقایسه با سطح زندگی پدرانشان البته غیرقابل مقایسه). ملتی اشکنهخور که شاید ماهی یکبار گوشت نصیبشان میشد -از نسل پدربزرگها صادقانه بپرسید- اکنون هرروز انتظار چلوکباب داشتند. روحانیت هم به پشتوانه مذهبی بودن مردم سوار بر موج نارضایتی مردم شدند و با لطایفالحیل سکان را به دست گرفتند. (سخنرانی آیتا... خمینی در نخستین ساعات ورودش مملو است از وعدههای مجانی کردن برای مردم، و همچنان در ماههای اول وعده صاحبخانه کردن تمام مردم میدهد، داد سخن گفتن از ستاندن حق مستضعفان و کوخ نشینان امری روزمره بود و حتی آیتا... خمینی طی فتوایی گوشت یخی را حرام اعلام میکند.)
با قدرت گرفتن روحانیتی که چیزی از اصول دیپلماتیک نمیدانستند و تنها رویای مدینهالنبی و حکومت اسلامی داشتند و شائبه اقتصاد و علم اسلامی هم داشت، سبوعیتهایی انجام گرفت که در قرن بیستم درون کشوری مانند ایران انتظار نمیرفت. بسیاری از ترس جان، مایملک را رها کردند و از کوه و دشت و کمر به دیگر کشورها پناهنده شدند و آغوش بسیاری از کشورهای غربی پذیرای آنها شد. مهاجرت اجباری این دسته و دلکندن اجباریشان از گذشتهشان باز نوستالژی دیگری آفرید، تصور ایران قبل از انقلاب به عنوان دورهای طلایی و قبله آمال.
یککلاغچلکلاغهای آن مهاجران درباره شرایطشان در خارجه البته از گوش دیگر ایرانیان پنهان نماند و بعد از اتمام جنگ و ثبات نسبی کشور، بسیاری از ایرانیان را ترغیب به مهاجرت قانونی به کشورهایی مانند استرالیا و کانادا کرد. بعد از اندی که این دسته از ایرانیان هم جاگیر شدند باز حکایت تکرار شد، حسرت روزگار از دست رفته و صفای زندگیی که داشتهاند. طرفه اینکه این دسته هیچ منعی برای بازگشت به وطن نوستالژیکشان نداشتند.
۵- در مباحث بسیار میبینم طرح این مطلب را که در دوران گذشته/دنیای سنتی نگاه به مسایل مادی نبوده و معنویت در فضا/روابط موج میزدهاست. اساس چنین تصوری برایم روشن نیست و شاید چند خاطره مبهمِ ناقل، منشا آن تصور بودهباشد. در دنیا و دورانی که اغلب وقت و دغدغه مردم به تامین معاش و نمردن از گرسنگی و قحطی و خشکسالی و بیماریهای همهگیر مشغول بوده و خرافات و دشمنیها بیداد میکرده تا جایی که مثلاً سرِ نوبت آبیاری زمین با بیل همدیگر را میکشتهاند (داستانها را رها کنید که از فرط کمیابی داستان شدهاند)، حال چه مایه این زندگیها مملو از معنویت بوده و نگاه مردم به مسایل مادی نبوده بر من معلوم نیست.
۶- حسرت وضع پیشین (به لاتین Status quo ante) شاید امری عمومی باشد که ریشه در طبیعت آدمی داشته باشد و چه بسا منشا روایت هبوط آدم از فردوس برین هم بودهباشد. هرچه باشد جدیگرفتنش و غرق فریبش شدن جز ایجاد نشئهای لذتبخش برای دقایقی سودی ندارد.
این سودای بازگشت به دوران گذشته و اصول فراموش شوده -چه ایران نوستالژیک ذهنها باشد چه دوران طلایی امام یا اسلام ناب محمدی- و تصور اینکه هر چیزی اصلی و واقعیتی دارد که از دسترس ما خارج است و یا اینکه ما خودمان همهچیز -یا مشابهشان یا حتی اصلشان- را قبلاً داشتهایم از حربههای ذهنی انسان محرومِ محدود برای آرامش اوست؛ وگرنه انسان پویای ِسازنده، مدینه آرمانیاش را میسازد و هرچیز را جای خودش قرار میدهد و بهجای خیالبافی و داستانسرایی و سخنرانی، کاری میکند، هرچند اندک و ناچیز؛ چنان که در جوامع دیگر کردهاند و میکنند.
Labels: general, History, life, Nostalgia, politics, psychology, society