حرفهای آقای خاتمی را در جمع اعضاي هيات مديره انجمن صنفي روزنامهنگاران ايران میخواندم نکات جالبی داشت:
...«مشكل اساسي ما در كشوري مثل ايران اين است كه نميدانيم كي هستيم و كجا ميخواهيم برويم.»
.وي اضافه كرد:« ما درحالي كه از نظر ذهني به فرهنگي تعلق داريم كه هيچ تناسبي با زندگي امروز ندارد ولي به لحاظ عيني تسليم توسعه و دنياي مدرن شدهايم و حال آنكه هنوز توسعه هم پيدا نكردهايم.»
رييس جمهور سابق كشورمان با اشاره به اينكه ما اگر خيلي كار كنيم، يك مقداري بناها را جابجا ميكنيم و با مبنا كاري نداريم...
حالا البته دوست دارم یک مقدار تفسیر بگذام روی حرف های حکیمانه ایشان تا عوام هم منظورشان را متوجه بشوند.
اولاً ایشان اشاره میکنند که ملت هنوز نمیدانند که میخواهند مدرن باشند یا سنتی. هردوانه را میخواهند که کمتر شدنی است. اگر قدمی در جهت مدرن شدن برداشته شوند عده زیادی هستند که فریاد ای وای فرهنگ اصیل و ایران قدیم سر میدهند٬ در حالی که همانها هم از وضعیت موجود راضی نیستند.
ایشان اضافه کرده اند که بعله٬ فرهنگ و رفتار ما همان فرهنگ و رفتار گلستان سعدی است - البته در بهترین حالت- ولی در دنیای ۸ قرن پس از آن زندگی میکنیم. یعنی از یکطرف به خورد همدیگر میدهیم که «جهان و کار جهان هیچ در هیچ است»٬ از طرف دیگر مینالیم که چرا کسی برای پیشرفت تلاش نمیکند و ملت به اسم قناعت تنبلی و تنآسایی میکنند. خوب عزیزان تا وفتی ذهنیتمان را عوض نکنیم که وضعیتمان تغییر نمیکند.
همچنین ایشان اشاره کردهاند که تا حالا کارهایی که شده است تنها کارهای صوری بودهاست و اقدامات پایهایی انجام نشدهاست.
کاش سخنانشان را کمتر حکیمانه میگفتند و به سبک الفنون طوری میگفتند که عوام هم متوجه بشوند...