غذا: نان و دندان
در مورد عوامل نارضایی مردم از رژیم سلطنتی و انقلاب ضدسلطنتی متعاقب آن قبلتر هم نوشتهبودم. امروز فیلم دیدنی ملکه و من ساخته ناهید پرسون سروستانی را میدیدم. فیلم مستندیاست از ملاقات مستندسازی گریخته از ایران که ساکن سوئد است، که با ملکه کشوری که با نظام آن مخالف بود ملاقات میکند و تجربه گریزشان از کشور را مرور میکنند.
جایی از فیلم که نظر مرا گرفت آن بود که فرح پهلوی از ناهید پرسید چرا با نظام سلطنتی مخالف بودی؟ ناهید که در زمان انقلاب اعلامیه پخش میکرده و ماشین آتش میزده و در جایجای فیلم اعلان کرده که از رژیم شاه متنفر بوده میگوید: پدرم سل داشت، مادرم فرش میبافت تا خرج هشت فرزندش را درآورد، و ما بسیاری روزها غذا «نان و دندان» داشتیم یا هیچ چیز. در همان حال در تلویزیون، ملکه را میدیدیم که شاد و خندان با فرزندانش در سبزهها بازی میکند و غصهای ندارد. لجمان میگرفت...
چنین طرز فکری، به نظرم طرز فکر رایج مردم ایران آن روز بوده، مردمی که عقلشان قد نمیداده که به آن فکر کنند که چرا پدر و مادرشان هشت فرزند به دنیا آوردهاند بدون پشتوانه مالی، اما غبطه آن را میخوردند که چرا مانند خانواده سلطنتی رفاه و آسایش ندارند. تریبونهایی هم تبلیغ میکردهاند که ثروت مملکت را شاه برای خودش میبرد و به مردم نمیدهد؛ اگر شاه برود همه به رفاه میرسند و این وطن وطن میشود. نتیجه هم شد آنچه که شد و بر مملکت رفت آنچه رفته تاکنون.
چنین طرز فکری، به نظرم طرز فکر رایج مردم ایران آن روز بوده، مردمی که عقلشان قد نمیداده که به آن فکر کنند که چرا پدر و مادرشان هشت فرزند به دنیا آوردهاند بدون پشتوانه مالی، اما غبطه آن را میخوردند که چرا مانند خانواده سلطنتی رفاه و آسایش ندارند. تریبونهایی هم تبلیغ میکردهاند که ثروت مملکت را شاه برای خودش میبرد و به مردم نمیدهد؛ اگر شاه برود همه به رفاه میرسند و این وطن وطن میشود. نتیجه هم شد آنچه که شد و بر مملکت رفت آنچه رفته تاکنون.
Labels: general, Movies, politics, society, Story, خلقیات ایرانی