پاره‌سنگ: August 2007

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2007/08/30

ای خوشا سرو



با دوستی صحبت می‌کردم که تو که تبعه کانادا هستی و می‌توانی راحت هرجای دنیا مسافرت و اقامت کنی٬ چرا برای ادامه تحصیل در بهترین دانشگاه های دنیا که در امریکا هستند و تو هم بخت قبولی داری اقدام نمی‌کنی و می‌خواهی همینجا بمانی؟
گفت که خانواده‌اش پیشش هستند و ...
گفتم که این همه دانشجویان دیگر خانواده را در ایران خداحافظی گفته‌اند و هزاران کیلومتر دورند و سالی یکبار هم توانایی سرزدن به آنها را ندارند٬ تو که می‌توانی بروی و هر چند ماهی سری بزنی...
گفت دردسر دارد و جابجا شدن سخت است.
گفتم این همه دیگران با دوتا چمدان لباس و کتاب آمده‌اند و دارند تحصیل می‌کنند...
بالاخره به زبان آمد و گفت من اینجا ماشین خریده‌ام و قسط خانه‌داری‌ام را دارم می‌دهم.
شعر حافظ به ذهنم آمد:
«زیر بارند درختان که تعلق دارند...ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد»

Labels: , , ,

2007/08/25

فیلم سینمایی

خیلی اوقات بود که فیلمی می‌دیدم و بعد می‌گفتم «که چی؟» بقیه توضیح می‌دادند« که چی؟! که وقتمان را پر کنیم»... لابد وقتشان باید با چیزی پر شود. حالا دیگر مدتهاست که تا نقد فیلمی را نپسندیده باشم نمی‌بینم.
بین این فیلمهایی که می‌بینیم خب خیلی ها را می‌بینیم و می‌گذریم. خیلی‌هایشان اگر خیلی تاثیر گذار باشند یک خاطره گنگی در ذهنمان مدتی باقی می‌گذارند و می‌گذرد. در این بین معدودی هستند که زندگی‌مان را جهت می‌دهند و در شرایطی که باید تصمیم های خاصی بگیریم حتی ناخودآگاه کمکمان می‌کنند. البته به این واضحی هم نیست که من ذکر می‌کنم. اگر عمیق فکر کنیم ریشه‌های بعضی رفتارهایمان را در تجربه مشاهده فیلم - یا ادراک هر چیز خوب و اثر گذار دیگر- پیدا می‌کنیم.
اما یکی از این فیلمهایی که مشاهده آن تاثیری در من داشته و هنوز هم از یادآوری مشاهده آن محظوظ می‌شوم فیلم «۱۲ مرد خشمگین» است. فیلم سیاه و سفید و قدیمی است. یکبار بیشتر ندیده‌امش ولی تصویر شفافی در ذهن من گذاشت. اگر ندیده بودمش افسوس می‌خوردم(البته اگر می‌دانستم چه فیلمی را از دست دادم).
راستی این را هم بگویم مشاهده آن کار هر کسی نیست! خیلی ها ۳ دقیقه بیشترش را دوام نمی‌آورند.
در ضمن این فیلم نوشتنی نیست٬ دیدنی است. فکر نکنم اصلاً خلاصه شدنی باشد.

Labels:

2007/08/24

بوقلمونان ناطق

آدم چهره های متفاوت بعضی ها رو می‌بیند متعجب می‌شود از خلقت خدا! منظورم چهره های یک نفر در طول مکان و در طول زمان است.
کسی بود با هر کسی همرنگ می‌شد از هر طیفی که همنشین می‌شد چنان صحبت می‌کرد که گویی سالها زیر علم آن دسته زده. مثلا برای سلطنت طلب یک چهره شاه دوست واقعی ارایه می‌داد برای انقلابی ها خودِ چه‌گوارا می‌شد!
کس دیگری بود در طی ۵-۶ سالی که من دورادور می‌دیدیمش از یک چهره متعهد و چادری به چهره متجدد(لابد!) و لاابالی تبدیل شد.
فرد دیگری زمانی ابراز علاقه می‌کرد٬ چهره ای منطقی و فیلسوف مآب ارائه می‌داد؛ وقتی متوجه شد که ابراز علاقه‌ی متبادل نیست شد همان که بود! نه اشتباه کردم. شد در پوستین دیگری که فکر می‌کرد فرد دیگر مورد علاقه‌اش می‌پسندید....
یکی دیگر را می‌دیدم در درس و تحصیل ساعی و کوشا بود. شوهر کرد همه را بوسید و گذاشت کنار!
چند وقتی پیش یکی از شاگردان سابق استادم را دیدم. سابق یعنی ۲۰ سال پیش از زیر دست استاد آمده بود بیرون. گفتم این روزها با استاد چکار می‌کنی؟ گفت تلفن زده بود که موردی که ما در موردش مقاله چاپ می‌کردیم اخیراً در طبیعت دیده شده٬ بیایم که ادامه بدهیم کار را. من هم آمدم! تحسین کردم همت هردویشان را.
امثال این استاد را کم ندیده‌ام. در این معنی که کاری را که می‌کنند به آن متعهد هستند٬ حالا چه ۱ سال چه ۷۰ سال! از سوی دیگر دوستانی را می‌بینم که در عرض ۶ ماه مثلاً از عشق موسیقی به عشق اسکی تبدیل می‌شوند و همین طور ایام را سر می‌زنند. غربی ها به این تعلق و تعهد فکری و عملی به موضوعی می‌گویند commitement. ایرانی ها فکر می‌کنند commitement برای امر ازدواج مصطلح است فقط!
چندتا دوست خوب دارم که اگر سالها نبینمشان حتی٬ می‌دانم که همان انسان سابق هستند با همان ارزش ها و آرمان ها. می‌دانیم با هم چه علایقی داریم و چه تفاوتهایی. شده بعد ۹ ماه صحبت می‌کنیم ادامه بحث قبل را پیش می‌گیریم.
کسانی را هم دیده‌ام و می‌بینم که ۱ ماه نمی‌بینیشان٬ ماه بعد چنان تغییر شخصیتی داده‌اند- حالا به هر علتی٬ تغییر شغل٬ مرتبه اجتماعی و یا تغییر آدم های اطرافشان!- که شما را بجا نمی‌آورند!!
شاید تمام این ها طبیعی باشد٬ اما لابد دیگر باید سنی وجود داشته باشد که شخصیت فرد شکل ثابتی گرفته باشد. ظاهراً برای ما ایرانیان این شکل گیری شخصیت تا دهه ها ادامه دارد!!!

Labels:

2007/08/09

آیینه‌ای دارم به دست...

خیلی جالبه آدم نظر بعضی ها را در سایت اورکات می بیند(منظورم testimonialهاست) متعجب می‌شود از این همه انسان خوب و نیک که در روزگار و بین ما هستند و نیستند! مثلاً جایی یکی نوشته بود که من به خدا برای آفرینش همچین انسانی تبریک می‌گویم. خلاصه پر است از چاپلوسی و تملق و لفاظی.{ دوست داشتم اشکال privacy نبود و من لینک چند نمونه را می‌گذاشتم جهت تفریح}
اگر شما هم در آنجا تستیمونیالی دارید یا نوشته‌اید قبل ها٬ بروید و بخوانید٬ ببینید بعد چند سال هنوز بر همان عقیده‌اید یا نه.
زمانی دوستی برایم تستیمونیالی نوشت همان اوان آشنایی؛ ردش کردم و به او گفتم که با این چند صباح شناختن که تستیمونیال نمی‌نویسند. دلخور شد البته!
جالب است به تستیمونیال هایی بر می‌خورم اخیراً که مال مدتها پیش است٬ برای هم نوشته‌اند که الا و بلا این فلانی بهترین رفیق من است و ... حالا این رفقای روی اینترنت جواب سلام هم را هم با اکراه می‌دهند.
چند وقتی قبل بود که تستیمونیال می‌نوشتم برای آشنایان و در آن جنبه های مثبت و منفی شان را باهم می‌نوشتم٬ البته کسی شجاعت آن را نداشت که تاییدش کند و همه ردشان کردند! لااقل از جهت احترام به نظر نویسنده می‌توانستند حفظش کنند٬ یا با انتشار آن نشان دهند که معتقدند بقیه خودشان می‌توانند قضاوت کنند و نظر صحیح و ناصحیح را تشخیص دهند و ...
به هر حال این هم جنبه ای از کردار ما.

Labels: