پرسش ساده بالا {یا در طول آن این که بعد از مرگ دنیای دیگری هست یا خیر} شاید مهمترین پرسش بشری باشد.
انسانها در مقابل این پرسش دوگونهاند:
دسته اول عوامی که این پرسش اصلاً برایشان مطرح نیست٬ هرگز به آن نیاندیشیدهاند یا دوست ندارند به آن بپردازند و ترجیح میدهند به آنچه از کودکی آموختهاند اکتفا کنند.
دسته دوم خواص هم که این پرسش برایشان مطرح میشوند خود به سه دسته تقسیم میشوند: معتقدان به وجود خدا٬
دسته بیخدایان که معتقدند خدایی وجود ندارد و دسته سوم
گروه «لاادری» که به این نتیجه میرسند که نمیدانند خدایی وجود دارد یا نه و قاعدتاً استدلالی هم در رد یا اثباتش ندارند.
از لحاظ علمی واضح است که اگر اثبات علمیی بر وجود یا عدم وجود خدا بود٬ دیگر این سهدستگی بالا به وجود نمیآمد. وجود خدا قابل اثبات یا رد از لحاظ علمی نیست. به اصطلاح موضوعی مابعدالطبیعی(متافیزیکی) است. «برهان»هایی که ما در دروس دینی خود خواندیم هم هرکدام جاییشان لنگ میزنند و اثباتی نیستند.
[از لحاظ منطقی وجود معجزه هم معقول نیست. اگر پیامبری برای اثبات برحق بودنش معجزهای میآورد سوال این است که چرا تمام مردم آن دیار دنبالهرو آن پیامبر نمیشدند؟ چرا پیامبران باید سالها مشقت میکشیدند تا عده محدودی را -آن هم اکثر مردم محروم و ستم کشیده- دور خود جمع کنند؟ به نظر میرسد پیامبر هر زمان با دانش علمی یا عرفیاش کار شگفتی میکردهاست عده محدودی را مسحور میکرده است٬ با گذشت زمان و با دهان به دهان شدنش آن کار تبدیل به معجزه میشده و پیامبران هم تاکیدی بر تکذیب آن نداشتهاند. (در مجموعه تلویزیونی ابنسینا خاطرم هست که او هم «مرده» زنده میکرد٬ اما البته زمانهاش زمان معجزه پروری نبود).
( در کتاب مذهبی قدیمیی خواندهبودم که در شب معراج پیامبر اسلام ایشان که از مسجدالاقصی به آسمان میرود٬ پایشان را روی سنگی گذاشتهبودند که آن سنگ از آن زمان تا بحال معلق ماندهاست. من خواننده هم فکر کردم که چه راهی از این سادهتر که آن سنگ را که در مسجدالاقصی است به نامسلمانان نشان دهم و شکشان را نسبت به اسلام برطرف کنم. کتاب در زمانهای نوشته شدهبود که مسافرت سخت بوده٬ اینترنتی نبوده و نویسنده آن احتمال نمیدادهاست که خواننده در حرفش شک کند و خواننده هم لابد راهی برای رد حرفش نداشته. اکنون با یک جستجوی ساده اینترنتی معلوم میشود که داستان این است که در زیر گنبد طلایی مسجد صخره در بیتالمقدس٬
صخرهای است که یهود معتقدند قربانگاهی بودهاست که ابراهیم میخواسته در آنجا پسرش اسحاق را قربانی خدا کند٬ مسلمانان هم بر این عقیدهاند این صخره محل عروج پیغمبر اسلام است. حالا این کجا و امر خارقالعاده وجود صخرهای معلق در آنجا کجا...)]
نکتهای که بیخدایان روی آن انگشت میگذارند این است که اگر خدایی هست٬ چرا این جهان پر از ظلم و بیعدالتی است؟ چرا عدهای معلول و در خانوادهای فقیر بدنیا میآیند٬ نصیبی از این دنیا ندارند بدون هیچ تقصیری؟ چرا فجایع طبیعی هر ساله هزاران انسان معمولی و بیگناه را نیست میکند؟
جوابی که باخدایان میدهند این است که نقش خدا در این دنیا «دخالتی» نیست و «نظارتی» هست؛ این دنیا را براساس نظمی آفریده٬ بندگانش را هم آفریده تا آن نظم را بررسی کنند و در آن تعقل کنند و زندگی خوبی برای خود بپا کنند. بنابراین برای هر مشکلی -از به زمین نخوردن هواپیمای اسقاطی ایرانی تا گرفتن مدال طلای المپیک برای یک ورزشکار معتقد- خدا در آفرینشش مداخله نمیکند تا وجودش را اثبات کند.
بیخدایان میگویند پس چه احتیاجی به اعتقادبهوجودخدا در این دنیا است؟ آیا خدا٬ تنها آفریده ذهن ترسان و آرامش طلب انسان بیدفاع اولیه نبودهاست؟ آیا اسطورههای ما دینهای منسوخ شدهی انسانهای اولیه نیستند؟ شاید در آینده هم به دینهای زمانه ما به چشم اسطوره نگریسته شود...
بیخدایان میگویند که اعتقاد به خدای گروه باخدایان٬ قابل انتقال به فرد دیگر٬ بدون بکارگیری روشهای احساسی وعاطفی نیست و معمولاً گروههای دینی برای ترویج عقیدهشان احساسات طرف را تحریک میکنند تا بکار گیری ذهن و تعقل او و این روش جالبی نیست.
باخدایان میگویند هرنیازی در انسان منشا بیرونیی دارد. اگر گرسنه میشویم غذایی هست؛ اگر نیازجنسی پیدامیکنیم٬ میتوانیم شریک جنسیی بیابیم و قصعلیهذا. نیاز به اعتقاد به خدا هم در انسان به شکل فطری وجود دارد٬ همچنین نیاز به جاودانگی. پس پر بیراه نیست که به خدا اعتقاد داشته باشیم و همچنین به زندگی پس از مرگ.
شعری که یادم نیست در کجا خواندهام
چون نور که از خور جداهست و جدانیست*** عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست