پاره‌سنگ: December 2008

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2008/12/30

سانسورهای دولتی و رسمی در ایران

مواردی هستند که طبق قانون ظاهراً نانوشته‌ای در حکومت کنونی ایران سانسور می‌شوند و ظاهراً کسی هم به آن‌ها توجهی ندارد. ذکر آن‌ها در این‌جا خالی از لطف نیست.
سرطان سینه:
سینه قسمتی از جلوی بدن است که از زیر گردن شروع می‌شود و تا بالای شکم ادامه دارد. در ادبیات پاستوریزه‌ی ایران امروز٬ ظاهراً قرار است به جای کلمه «سرطان پستان» از جایگزین «سرطان سینه» استفاده شود. هر چند همانقدر بی‌معنی و مفهوم است که مثلاً به جای «سرطان بیضه» بگوییم «سرطان کمر»!!!
پهلوی اول و دوم:
در سالهای پس از انقلاب ضدسلطنتی کلمه «شاه» کلمه‌ای طاغوتی بود و دولت نام‌هایی را که شامل کلمه شاه بودند یا با امام عوض کرد یا کلاً تغییر داد٬ هرچند آن نامها سابقه تاریخی داشتند و شاید اصلاً ربطی به سلسله پهلوی نداشتند. از آن جمله بود مسجدشاه به مسجد امام٬ کرمانشاه به قهرمانشهر و سپس به باختران٬ بندر شاهی به انزلی٬ شاهرود به امامشهر٬ شاه‌آباد غرب به اسلام‌آبادغرب و قص‌علی‌هذا.
بعد ظاهراً به مغز عده‌ای خطور کرده که با بار معنایی کلمه شاه زیاد نمی‌توان بازی کرد و به هرحال بار معنایی آن مثبت است٬ مثلاً شاه‌کلید٬ شاه‌پر٬ شاه‌نشین٬ شاه‌باز٬ شاه‌نامه و ... . پس از زمانی بسیاری از نامهای جعلی به نامهای تاریخی سابق برگردانده شدند.
به ذهن همان فرد یا افراد خطور کرد که شاید بهتر باشد و بتوان لفظ شاه را که به طور اعم به محمدرضاپهلوی اطلاق می‌شد از دهان مردم انداخت. پس کلمات پهلوی اول و پهلوی دوم ابداع شدند که در رسانه‌های رسمی جایگزین محمدرضا شاه و رضاشاه شوند؛ تا جایی که در اذهان مردم جا بیفتند و این سیاست به جد در رسانه‌های جکومتی مدتی‌است که بی سر وصدا دنبال می‌شود.
و بالاخره شاهکار جدید٬ «موی زیر کتف»:
مکان کتف هم البته معلوم است٬ در پشت بدن و در ادامه بازه استخوانی است که به آن کتف می‌گویند. حالا موی زیر آن کجاست و چه ربطی به موی زیر بغل دارد٬ باید از ابداع کننده این لغت مجعول پرسید. ظاهراً عده‌ای زیربغل را بمانند پستان٬ عضوی محرک جنسی می‌دانند و اخیراً در صدد سانسور آن برآمده‌اند.

Labels: , , ,

2008/12/15

اخلاق حرفه‌ای

حرفه‌ای رفتارکردن یعنی مخلوط نکردن مسایل شخصی/احساسی با مسایل شغلی/کاری٬ امری است که برای بسیاری از ما ناشدنی و یا حتی ناشناخته‌است.
بسیار مواردی پیش می‌آید که به دلایل شخصی فردی را که در جایی محق است٬ از حق خودش محروم می‌کنیم٬ دانسته یا نادانسته٬ مثلاً در عصبانیت٬ تصمیمی٬ شاید سرنوشت‌ساز٬ برای فرد دیگری می‌گیریم که بستگی به حالت روانی ما در آن لحظه دارد.
مثالها فراوانند؛ لابد دیده‌اید یا شنیده‌اید که مثلاً مسوول کارگزینیی٬ شخص صلاحیت‌داری را٬ تنها به دلیل این که از دیدگاه‌های مذهی‌اش خوشش نمی‌آید٬ رد می‌کند. یا قاضیی طرف کسی را می‌گیرد که بعدها برایش منفعتی بتواند داشته باشد.
فیلم تحسین شده واسکاربرده‌ی «مردی برای تمام فصول» را می‌دیدم برمبنای زندگی «سرتوماس مور»؛ بزرگمرد اخلاق و قانون٬ نویسنده کتاب مشهور «مدینه‌ی فاضله». ایشان که پس از فشارهای فراوان کار خلاف قانون پادشاه انگلستان را تایید نمی‌کرد٬ سر بپای آن داد که حکمی خلاف قانون ندهد و قانون را زیر پا نگذارد. کلیسای واتیکان در سال ۲۰۰۰ او را در زمره قدیسان معرفی کرده‌است. درغرب از او به عنوان نمونه ارزشهای مشترک و تمام نشدنی انسانی در تمام دوره های زندگی بشر، مانند بخشندگی، عشق، اخلاق گرایی، بلند پروازی، غرور و سرافرازی، یاد می شود.
شاید مشابه ایرانی او را بتوان امیرکبیر یا احمد کسروی دانست که که متاسفانه هردو نیز به قتل رسیدند.
البته شاید بسیاری از ما به اخلاق حرفه‌ای اعتقاد‌داشته‌باشیم اما متاسفانه در همان حدی که به مضر بودن سیگار و مفید بودن ورزش معتقدیم.
پرواضح‌است که میان دانستن چیزی و عمل به آن فاصله‌هاست... بحث‌های جامعه روشنفکری ما هنوز بر تبیین خوبی و بدی ایسم‌هاست٬ در حالی که اعمال جوامع دیگر بر اساس آنهاست٬ به قولی ما تنها می‌گوییم٬ آنها در عمل پیاده‌می‌کنند؛ بدون بحث و شلوغ‌بازی‌های لفظی...
پس‌نوشت: عاملی در نوشتن این پست٬ نوشته‌ای از همکلاسی سابق‌ام بود در وصف معلم سالهای قدیممان. دیدم نویسنده٬ جابه‌جا٬ نادانسته بر رفتار غیرحرفه‌ای‌اش و احساسی‌اش ارجاع می‌دهد٬ و در مقابل برای رفتار حرفه‌ای معلم قدیم‌مان علامت تعجب گذاشته‌است. ظاهراً نویسنده مفهوم حرفه‌ای رفتارکردن برایش ناشناخته و ثقیل است.

Labels: , , ,

2008/12/03

پاره‌سنگ‌های نیم‌شبی

من نمی‌فهمم فلسفه عکس تکی گرفتن با میزی که روی آن مشروبات الکلی چیده‌شده و پست کردن آن روی صفحه شخصی در شبکه‌ای‌اجتماعی -مثلاً فیس‌بوک- چیست؟
به نظر می‌رسد این هم از مظاهر نوکیسگیی٬ اززمره عکسهای «من در کنار برج ایفل» و «من در حال رانندگی (در بزرگراهی درامریکا)» باشد. نمی‌دانم٬ شاید اگر دوربین عکاسی زمانهای قدیم وجود داشت٬ الآنه شاهد عکسهایی بودیم تاریخی و با مایه‌های «من در حال خوردن کوکا»٬ «من در کنار دوچرخه‌ام»٬ «من درحال قدم زدن در لاله‌زار» و «ساعت جیبی من» والخ...
شاید هم از اثرات جانبی زندگی در ایران باشد و محدودیت‌های آن. این «آرزوهای حقیر»٬ در زمره‌ی «خاطرات قدیم» هرکسی‌است که در محدودیت نبوده‌است. دوست غیرایرانیم زمانی از من می‌پرسید چرا روابط دختر و پسر ایرانی اینقدر رسمی و تصنعی و پر از حیا است٬ به حدی که برای او خاطرات برخوردهای پسرو دخترهای دوران مهدکودکش را تداعی می‌کند!

Labels: , , ,