پاره‌سنگ: January 2009

پاره‌سنگ

پاره‌سنگ‌های گاه‌گاهی ذهن من

2009/01/26

سی سال بعد از انقلاب ضدسلطنتی

«به مصلا رفتيم و از خدا باران خواستيم، سيلى فرستاد و همه ما را با خود برد.»
:مهندس بازرگان
ماجرای انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران در سال ۱۳۵۷ عجیب ماجرایی بوده‌است؛ مانند اکثر اوقات آنقدر وقت‌کشی می‌شود که وقتی«صدای انقلاب»

مردم شنیده می‌شود که دیگر خیلی دیر است و شاه با چشمانی اشکبار ایران را به بهانه معالجه ترک می‌کند.
روحانیون اگرچه چنان انتظاری نداشته‌بودند که وارث شاه شوند٬ به خیال این که مملکت داری به همان سادگی بیانیه صادر کردن و مردم را به خیابان ٬ فراخواندن است(*)٬ قدرت را به دست می‌گیرند و وعده آب وبرق و اتوبوس مجانی می‌دهند و تا آنجا هم پیش می‌روند که گوشت یخی را حرام و نجس اعلام می‌کنند. [آشنایی می‌گفت٬ تصور عمومی در آن زمان بر این بود که شاه را از برترین میلیاردرهای جهان می‌دانستند، با آن که وضع معاش مردم بسیار بهتر از گذشته‌شان شده بود اما لابد شاه سهم کافیی به آنها نمی‌داد؛ پس با رفتن او ثروتهایی که او آن‌ورش می‌انداخت به آنها می‌رسید و وضعشان به مراتب بهتر می‌شد٬ از مرتبه‌ی همه چیز مجانی...]
وعده‌ی آب و برق و اتوبوس مجانی می‌دهند.

روحانیون٬ از سویی دیگر وارث ارتشی می‌شوند که هزینه‌های میلیارد دلاری صرف تجهیز آن شده‌است٬ و به پشتوانه چنان ارتشی دم از صدور انقلاب به کشورهای تحت ستم همسایه می‌کنند. حتی از مردم مصر می‌خواهند که همانند ملت ایران٬ فرعونشان را سر به نیست کنند.
داستان ندانم کاری‌های گروهی بی‌تجربه ولی پرمدعا داستان غم‌انگیز و پرهزینه‌ای می‌شود که هنوز به آخر نرسیده‌است.
***
پس از چندی شاعری -ظاهراً مرحوم مهدی اخوان ثالث- قصیده کوچکی در بیان نتایج آن انقلاب سروده‌است که ذکر آن اکنون که سی سالی از آن اتفاق فاصله‌گرفته‌ایم خالی از لطف نیست:
یاد آن زمان که چندی،از شور انقلابی---هرگز نبود یک دم، در دیده خواب ما را
«تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد»---گفتیم و از مسلسل آمد جواب ما را
بردیم مادیان را از بهر فحل دادن---برعکس آرزوها شد مستجاب ما را
کونی و کله قندی[۱] دادیم و بازگشتیم---دیگر نماند وامی از هیچ باب ما را
گر انقلاب این است باری به‌ ما بگویید---ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را

[۱] داستان دادن کون و کله قند حکایتی مشهدی است که شرحش را می‌توانید این جا بخوانید..
----
(*) جالب است که پس ازآغاز جنگ عراق علیه ایران٬ هنوزهم مقیاس آن امر را درک نکرده‌بودند و بر این تصور بودند که با پیام دادن٬ قضیه فیصله می‌یابد.

Labels: , , ,

2009/01/16

ابراز محبت

بلد نیستیم؛ یعنی ندیده‌ایم که یاد‌بگیریم. از کجا باید یاد می‌گرفتیم؟ از خانواده؟ خیابان؟ یا قربانش بروم صداوسیمای وطن؟
هنوزهم که هنوزه از لحاظ اجتماعی ابراز محبت -حالا بالاغیرتاً عشق را صرف نظر کنیم- باید درخفا و خموشانه باشد. البته اگر با کسی دعوادارید کاملاً از لحاظ اجتماعی پذیرفته‌است که صدایتان را بلند کنید و ابایی نداشته‌باشید که تا هفت همسایه این ور و آن ور خبردار باشند. کم هم نشنیده‌ایم صدای همسایگانی را که صلای دعا و ناسزایشان گوش‌ها را پر می‌کرد. اما دریغ از این که بشنویم کسی با صدای بلند به کسی دیگر بگوید «دوستت دارم» یا حتی او را «عزیزم» صدا کند...
تلویزیون‌مان که حتی خجالت می‌کشد نشان بدهد مادری فرزندش را در آغوش می‌کشد٬ حالا چه برسد به مراتب عمیقتر ابراز محبت. اما همین تلویزیون ابایی ندارد که نشان بدهد زن یا مرد چگونه در گوش هم کشیده‌بزنند٬ و جیغ و دعوا راه بیندازند. فیلمهای خارجی را هم که آنقدر سروته‌شان را می‌زنند که آخرمعلوم نمی‌شود چطوری آخر فیلم دونفر که قرار بود خواهر و برادر باشند زن وشوهر از آب درآمدند.
این ور آب که آمده‌ایم اما وضع دیگر آنطور نیست. کم نمی‌بینی دوستان در موقع خداحافظی همدیگر را صمیمانه -ونه بیروح و از روی رسومات- در آغوش بگیرند٬ عاشق و معشوق فارغ از دنیا به هم ابراز علاقه کنند و مغازله؛ حتی زوجهای سالمند همدیگر را بلند بلند و گاه و بیگاه «هانی» و «سوییت‌هارت» صدا بزنند؛ شبها از دیوار خانه بغلی صدای ضجه‌های لذت‌بردن همسایه‌ات را بشنوی؛ در تلویزیون نمایش می‌دهند که زن و شوهر چگونه به هم ابراز محبت می‌کنند و حتی می‌بینی آموزش این‌که چگونه باید به ملاقات آشنایی با جنس دیگر رفت و چه و چه....
اما باز رفتار نسل ایرانی بر همان آموزه‌های وطنی است؛ حتی اگر سالیانی دراز باشد که مقیم دیار آزادی‌ها باشند باز هم دوست دارند فرض کنند که شرم و حیای شرقی دارند. که هنوزهم عشق «لیلی و مجنون» وار* ممکن است و کافی بودن دیدن مو و پیچش مو... برای یک دل نه صد دل عاشق شدن.
* نقل است که در نسخه اصیل داستان لیلی و مجنون مجنون هیچ وقت دختر عمویش لیلی را بجز دوران کودکی‌اش ندیده بوده‌است. از قضای روزگار لیلی سیه‌چرده و زشت‌صورت هم بوده‌است. اما مجنون از روی همان دلبستگیهای کودکی‌اش خودش را عاشق لیلی می‌داند. نسخه‌های متأخرتر البته دیدار این دو دلداده عرب را ممکن دانسته‌اند و داستان عاشقانه‌ای ساخته‌اند پرآب چشم.‌ خواندن این دو مقایسه هم ارزشمند است.

Labels: , , ,

2009/01/10

ساختار پیچیده مغز

ساختار مغز بسیار پیچیده‌است٬ به حدی پیچیده که احتمالاً درک کامل آن برای انسان هیچگاه مقدورنخواهد‌بود. اگر ساختار مغز انسان ساده بود باز آن انسان آنقدر هوشمند نبود که آن ساختار ساده راهم درک کند.
جریان آلزایمر گرفتن مادر این وبلاگ‌نویس را هم بخوانید٬ با عنوان «روح مادرم کجاست؟»
آن فکر بالا آیه‌ای از قرآن را به یادم آورد که در جواب کسانی است که از پیامبر در مورد روح پرسیده‌بودند:
«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلا» (سوره ٬۱۷ اسراء آیه ۸۵) [و در باره روح از تو مى‏پرسند بگو روح از [سنخ] فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندكى داده نشده است]

Labels: , ,

2009/01/08

افسانه‌های امروزی


و اما از راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین‌گفتار نقل است که در گذشته‌ای نه چندان دور جزیره‌ای بود بسیار خوش آب و هوا در ساحل غربی امریکا٬ با نام سان‌فران‌سیس‌کو -چنان که امروزه جزیره ونکوور در غرب کانادا قرار دارد.
روزی جهانگردی عاشق‌پیشه که در ساحل آنجا قدم می‌زد٬ پایش به شیشه‌ای دربسته خورد که رنگ و طرحی قدیمی داشت. از روی کنجکاوی آن را برداشت٬ تمیز ‌کرد و پس از مدتی تلاش درش را که گشود٬ از درون آن غولی تنوره کشید و ظاهر شد. مرد جهانگرد که تا آن موقع غولی ندیده بود و تنها در افسانه‌های شرقیان از آن شنیده‌بود٬ فشار خونش افتاد و متحیر بر زمین نشست.
غول به فرد گفت : « ممنون ارباب٬ من از زمان حضرت جوزف اسمیت٬ زندانی این شیشه بودم و بسیار متشکرم که مرا آزاد کردید٬ اکنون هر آرزویی داشته‌باشید بفرمایید در خدمتتان هستم».
فرد که هوا و محیط جزیره سان‌فران‌سیس‌کو او را خوش امده بود و سودای مسافرت دوباره را بدانجا می‌پرورانید بی‌تامل گفت:« چنان کن که جزیره کالیفرنیا به خاک امریکا متصل باشد تا مسیرش راحتتر باشد و ما جهانگردان مجبور به مسافرت دریایی برای بهره از زیبایی‌های آن نباشیم.»
غول مکثی کرد و گفت: «اما ارباب٬ انجام چنین کاری برایم بسیار ثقیل است٬ اگر ممکن است درخواست امر دیگری بفرمایید.»
مرد اندکی فکر کرد و گفت: «بسیار خوب٬ حالا که آن را نمی‌توانی در عوض به من تواناییی بده تا از منطق کارهای زنان سردر بیاورم.»
غول این دفعه بدون تامل پرسید: «قریان٬ چقدر ساحل برای سان‌فران‌سیس‌کو باقی بگذارم؟»
و این چنین بود که سانفرانسیسکو به بقیه خاک امریکا متصل شد...

Labels: , ,

داستان انقلاب ضد سلطنتی ایران

داستان انقلاب هر یکشنبه
داستان انقلاب٬ عنوان برنامه‌ای از رادیو بی.بی.سی است که به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب ایران ساخته و منتشر شده‌است. علاقه‌مندی این برنامه شنیدنی را سالها پیش روی نوارکاست ضبط کرده‌ بوده‌است و اکنون همت کرده‌است و آن را برای استفاده مشتاقان روی اینترنت گذاشته‌است.
برنامه٬ برنامه جالبی است و به مدد صداهای آرشیوی آن بسیار شنیدنی. اکنون که ۳۰ سال از آن واقعه می‌گذرد٬ بازنگری آن آموختنی‌های بسیاری دارد.
برای شنیدن این سلسله‌ برنامه‌ها می‌توانید روی تبلیغ بالا کلیلک کنید.

Labels: , , ,

2009/01/01

مهران مدیری٬ فیلمساز مولف و روشنگر امروز

رسم است برخی فیلمسازان را روشنفکر بنامند. البته در این امر بدسلیقگی بسیار هم می‌شود؛ مثلاً داریوش مهرجویی و مسعود کیمیایی و یا امیر نادری را سینماگران روشنفکر موج نو سینمای ایران می‌دانند.
مسعود کیمایی با فیلم قیصر٬ مهرجویی با آقای هالو و نادری با تنگسیر. مضمون هر سه فیلم نفی مدنیت و مدرنیته است. این که نهادهای مدنی در اجرای عدالت ناکامند و فرد غیور خود باید به تنهایی دست به کار شود و حتی با قانون شکنی٬ زمینه اجرای عدالت را فراهم کند. آقای هالو که کلاً تخطئه‌ی شهریان و شهرنشینی و مدنیت است و تقدس زندگی ساده روستایی. حالا معلوم نیست با چه معیارهایی چنین کارهایی و فیلمسازانی٬ پیشتازان موج نو سینمای ایران معرفی می‌شوند. [البته بنده منکر کارهای دیگر و خوب این فیلمسازان نیستم٬ تاکیدم روی این سه فیلم تحسین شده‌شان است].
در سالهای ما اگر فیلسازی را بتوان شایسته عنوان فیلمساز روشنفکر و روشنگر نامید٬ مهران مدیری نامزد شایسته‌ای است. او با مجموعه‌های طنزش به محاکمه روحیات و خلق و خوی ناشایست ما ایرانیان می‌رود. وی که مجموعه‌هاي "ساعت خوش"، "پاورچين"، "نقطه‌چين"، "شب‌هاي برره"، "ببخشيد شما"، "پلاك ۱۴"٬ "باغ مظفر" و "مردهزارچهره" را ساخته است در هریک به تخطئه سنت‌ها و عادات غلط ما٬ البته به زبان طنز٬ پرداخته است. یادمان نرفته‌است که بسیاری از قومیت‌ها٬ برره را توهینی به خودشان می‌دانستند که نشانه همذات پنداری پنهان ایشان با مجموعه بود.
در این میان با این که کارهای مدیری سیاسی نیستند٬ اما از آنجا که سیاسیت‌مداران ما برخاسته از همان مردمی هستند که مدیری با طنزش٬ رسوایشان می‌کند٬ برخی از کارهایش رنگ و بوی سیاسی گرفته‌اند.
مثلاً این نمونه که در برنامه سال خوش سال ۱۳۷۳ نقشی را بازی می‌کند که رییس‌جمهور سالهای بعد٬ احمدی‌نژاد٬ نمایانگر شاخص آن است.



شبهای برره هم پر از قسمت‌هایی بود که رنگ و بویی سیاسی-اجتماعی داشت.
اما به نظر من تاثیر گذارترین مجموعه مدیری٬ در عمل و تاکنون٬ مجموعه «مرد هزارچهره» بود که داستان فردی بی‌صلاحیتی بود که از موقعیت‌هایی که اشتباهی در اختیارش قرار می‌گرفت استفاده‌اش را می‌کرد. مجموعه در نوروز ۱۳۸۷ پخش شد و اثرش را در حدود ۹ ماه بعد نشان داد. شاید خود نمایندگان مجلس نیز نفهمیدند که در استیضاح وزیر بی‌صلاحیت کشور٬ علی کردان٬ مردهزارچهره‌ی مدیری را نیز استیضاح می‌کنند. شجاعت و پافشاری ایشان در استیضاح٬ بی‌تاثیر از افکار عمومی و آن هم شاید بی‌تاثیرازمجموعه تلویزیونی مردهزار چهره مدیری نبود.
چنین فیلمساز روشنگری شایسته تحسین است٬ که با کارهایش در نشان دادن کژیهای رفتاری ما ایرانیان تلاش می‌کند و در اصلاح آن می‌کوشد و گرنه تاکید و تایید بر رفتارهای قدیم و سنتی‌مان حسنی ندارد.
پس نوشت: خواندن نظرات آیدین آغداشلو در مورد برخی چهره‌های شناخته‌شده سینما و مطبوعات نیز خالی از لطف نیست.

Labels: , , , , ,